۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوتاه نوشت مثلا» ثبت شده است

سمفونی صد و دوازدهم: سلام انقراض!

هَمــــِــــه عُمر 

لاکــــ پُشت های دَوَنده ای بودیم... 


+ پُست ویژۀ عید من [!] :)

سمفونی صد و دهم: Modern Sickness

پُـرمِهری نسبت به حیوانات ِ کوچه و خیابانی  ِ ولگرد بد نیست، ولی دقت به بیماری ِ مُسری این جانداران هم خارج از بحث نیست.

+ دُرُست ِ  صحنۀ فداکاری ِ بچه با مادر  ِ نسبتاً مُدرن در حال پیراشکی [!] دادن به گربۀ خسته حسابی تحت تاثیرم داد ولی بوی عفونت ِ گُربه حالمُ به هم زد! [تو رُ خدا یکم تو تربیت بچه های دور و وَر وسواس به خرج بدید. هیچکس عاشق  ِ مُدرن ِ مغز فندقی نیست! :| ]

سمفونی صد و نهم: A.J


Angelina Jolie وقتیکه By The Sea  ُ می خواسته بسازه

داشته به یک سوراخ فکر می کرده...

بعد ته ِ تاریک ذهن ِش درگیر راطۀ جنسی به تعویق افتادۀ خودشم بوده مثلاً...

که یهو سر و صدای فَنَر تختخواب همسایه بغلی پیچیده! 

سمفونی صد و هفتم: Angels Everywhere


فـ
رشته ها دُور تا دُورت حلقه زدن و بال بال می زنن تا اتفاق بدتری نیافته، حواست نیست...

سمفونی نودم: مَخروبه

"هیچ وقت نخواستم [من] خراب کننده باشم؛ در واقع اولین نفری که زندگی ایُ به هم می ریزه..."
 
 از مجموعه سخنان گُهَربار یک بیوه زن / پارت دوم

سمفونی هشتاد و هشتم: از مَـرد مَـردتر

حـسادت زن به زن خیلی صادقانه تر از حسادت مرد به مرد ِ ...

+ نه؟ :|

سمفونی هشتاد و ششم: زن ِ بدموقع

وقتی فکر می کنم هر مردی [هر چقـــدررررر سِفت ُ سخت ُ بی اعتنا] بالاخره قراره یـہ روزی دلش برای یکی بلرزه و

فقط و فقط قربون صدقـہ اون بره طوریکه هیچکس حتی فکرشُ هم نمی کرده تا قبل از اون از این کارا بلد باشـہ،

قلبم درد می گیره برای زنی که تو گذشته خودشُ برای اون مرد به آب و آتیش زده.

سمفونی هشتاد و پنجم

"از مهمونی که برگشتیم، نشستم وسط گل قالی. خودمُ از دست مادرشوهرم و خواهرشوهرم به خاطر همه حرفاشون می زدم. شوهرم منُ تو این وضع که دید گفت: تو که داری خودتُ می زنی پس منم می زنمت. فهمید خودم به خودم اهمیت نمی دم اونم دیگه نداد..."

 از مجموعه سخنان گُهَربار یک بیوه زن / پارت اول

سمفونی هشتادم: بچه پُررو ستیزی

روی صحبت َم با شمایی ِ که برمی گردی می گی: "این نشد یکی بهتر!" 
بله، خود ِ شما! شما چه گلی به سر اولی زدی که بخوای به سر دومی بزنی؟ 
مثلاً چی؟ می خوای سر بر بالین معشوق [معشوقه] تو کنسرت موتزارت گوش بدی، یکم که خسته شدی دست ِ شُ بگیری ببری تو کوچه پس کوچه های شانزه لیزه قدم بزنی؟
آخر هفته هام خیلی که دل ِش گرفت بلیط بگیری گِرَند کانال بَرون کنی تا هرچی میل ِش کشید بخره؟
عزیز من، شما با دوبار ولیعصرُ تو پائیز بالا پائین کردن، گُنده نشدی. هنوز معنی ِ خیلی چیزها رُ نفهمیدی؛ در واقع سرت برای رابطه از تُخم بیرون نیومده... 

تـلخ شده ام. لااقل برای اطرافیان ِ امثال نیلوفرم؛
رُک بگویم، حوصله شان را ندارم. در واقع حوصلۀ چرت و پرت گفتن شان را ندارم. برای من همواره دوره نشینی و چَرَند گویی با دوستان یک حال خواسته. یک حال ِ Shit مسخره. من ِ تک بُعدی تا رابطه اَم OK می شود، از این حال مسخره رَد می شوم. برای دونفره هایمان بیشتر وقت می گذارم. خودم را بیشتر مُتِعَهِد و مُتِاَهِل به رابطه اَم می یابم که قرار است به اوضاع سر و سامان بدهد. شاید هم نیلوفر دوست نیست. از آن دوست های Fun به مانند ت. حتی وقتیکه با الف بودم، غرق مسخره بازی با ت می شدم، آنقدر که الف را موقتاً فراموش می کردم و تا به خودم می آمدم با یک الف ِ Poker Face روبرو می شدم. 
به خاطر این بی حوصلگی ها، Pmها یک طرفه می شوند. 

هـمین حالا که وبلاگ را بِروز می کنم،
در مـاوای همیشگی اَم روبروی لپتاپ نشسته اَم.
گرم شده...
دلم می خواهد سَرَم را تا نیم تنه از پنجره بیرون ببرم و سرما استنشاق کنم.
ولی به لطف آپارتمان های بلند بالا مردی دُرُست روبروی واحد ما پوشیده در تی شرت آبی جلوی اجاق گاز ایستاده و چیزی را چِک می کند. متوجه ِ من نمی شود. حتی نگاه ِ مان به هم گِرِه نمی خورد. 
سَرَم را تو می کنم. امیر می آید. 
درباره خریدَش می گوید که یکدفعه...

- چند وقت پیش سر ِ عروسک...
- چی؟! عروسک؟
- اوهوم، واسه خودم نبود.
- واسه کی رفته بودی عروسک بخری؟
- Mom
از تعجب جُم نمی خورم: Mom؟! عروسک می خَره؟
سر و صدایش را در نمی آورد: اوم... 
- امیـــــــــــر؟! تو واسه Mom عروسک خریدی بعد من که دلم از این چیزها می خواد می گی نه، زشت ِ تو سنت نمی خوره و...؟
- عزیزم، شوخی بود. شما خیلیم کوچولویی. نازی نازی... [خنده]
- بیخود! منم عروسک می خوام. می ریم بخَری؟
- اوهوم... چشم!

خَـر می شوم. به این سادگی.
دارم فکر می کنم عروسک مهم نیست. یک خرس ِ گُنده برای یک آدم چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ مهم این تغییر است.

مـن علاقه ای به خواندن عاشقانه های مَردُم ندارم. از نظر من عاشقانه ها حریم دارند. نباید نوشته شوند. حتی اگر خوانده شوند نباید رویشان نظر داد. هرکَس در رابطه اَش عاشقانه ای دارد. 
همینطور که مشتاق به نوشتن حول ِ ریز عاشقانه های روابط َم نیستم، بیشتر مشتاق به خواندن یا نوشتن دربارۀ چالش های روابط هستم. 
هیجان های چالش برانگیز را بیشتر می پسندم وگرنه روز پُست های عادی ِ "من عاشق َش هستم. او عاشق َم هست" چه جذّابیتی می تواند داشته باشد؟

پیشنهاد اول/ Detox Water دُرُست کنید! 
انرژی بخش ترین معجون دنیا که می تونه حالتُ توی روز تغییر بده، همینه. 
تو یکم آب معمولی [ترجیحاً] برگۀ هلو، لواشک و مغزهای آجیل [بادوم، بادوم هندی، فندق و پسته] بریزید. تا فرداش صبر کنید به عمل بیاد.
 
پیشنهاد دوم/ گوش کنید به Alan Parsons - Genesis Ch. 1 v. 32 

سمفونی هفتاد و هشتم: You Are A Haha

تو اگـہ شوخی اَم باشی، زشتی! 

+ تو حتی شَکِتَم نمی بره خودتُ می گم. =)
نوشتـہ هاے یکـ مبتلا بـہ پارادوکسُ مےخونے...