۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زرد پُررنگ» ثبت شده است

سمفونی صد و نود و دوم: واژه به واژه درک کن

وقت هایی هست که شاید بیشتر از هروقت دیگری نیاز داشته باشی که باشند. و بخواهی شان اصلا. اما درست در همان وقت هاست که می بینی اشتباها ترکت می کنند. به خیال خودشان احتمالا تصور کرده اند شعور به خرج داده اند اما عمیقا دگرگونت می کنند. حالت را بد می کنند. و می خواهی تمام بودن های دیگرشان را هم بالا بیاوری. 

درست در همان وقت هایی که حساس شده ای (و حساست کرده اند) باید باشند. حتی دو برابر [!]. باید بمانند. بدون آن که به ناراحت شدن هایشان فکر کنند. بدون آن که به مغزشان خطور کند: "چقدر جدیدا لوس شده!" بدون آن که خودت بگویی جدیدا یکم که نه خیلی زیاد حساس شده ای. و همان ها قطعا جزء بزرگتری از همین حساسیت ایجاد شده ات بوده اند. 

احساس می کنم یک ابر بزرگ و سنگین روی دلم سفره پهن کرده. دوست ندارم درباره اش شرح بدهم. دوست دارم نگفته خوانده شوم. دوست دارم مورد احتیاط واقع شوم. و مراعات شوم. مداوا شوم. 

آن آدم هایی که دوستشان داری اما درکت نمی کنند هم شاید بروند. به هر حال این خلق و خو سوغاتی هایی هم به همراه دارد. درک یا ترک! حال، در این حال نزار باید انتظار همه چیز را داشته باشی. 

سمفونی صد و شصت و هفتم: یک عالم تو در این نوشته نهفته است

 یک چشم بر هم زدن است. 
 از عصبانے شدن تا استفراغِ حرف هاے ناگفتہ. اما تو نگو. آدم باش تا آدمیت را بـہ یاد بگذارے.  
 مگر سِیر عصبانیت تا تخلیـہ چـہ قدر قرار است طول بکشد کـہ بـہ همـہ اتفاقاتِ ناشیانـہ بعد و مابعدترَش بیارزد؟ 
 احتمالاً یک عصر تا شب نفسِ راحت بکشے. دست هایت را پشتِ گردنت حلقـہ کنے و بگویے: "آخیش... تمام شد. تکلیفم با این آدمِ *&^ روشن شد."  
 اما از من بـہ تو نصیحت فردا کـہ از خواب بیدار شدے، یک حجمِ سنگین روے سینـہ اَت احساس مے کنے. قلبت کدرتر از روزهاے پیش شده. در تنگناهاے تنهایے اَت حق را بـہ خودت نخواهے داد.  
 سیاهے هاے زندگے گاه با حرف هاے پوشالے پُر نمے شوند. باید سکوت کرد. باید یاد گرفت در عوضِ عصب اِنتقالے خوب ماند و عذاب وجدان داد. تنها در این صورت است کـہ پس از مرگ آدمیت را بـہ سهمِ خود اَدا کردہ اے.

#به_خودت_بگیر

سمفونی صد و شصت و چهارم: باریدم

 انقدر ببارے کـہ تمام شوے... 

سمفونی صد و پنجاه و ششم: یاس

 کنترل کردیم...  

 کـہ در آغوشِ هم حل نشویم 

 کنترل کردیم... 

 کـہ رایحـہ حضورِمان در هم نیامیزد 

 کنترل کردیم...  

 کـہ شعلـہ اشتیاق شمعِ وجودمان را آب نکند 

سمفونی صد و چهل و نهم: #دیوونگے

حسِ مے کنم هزاربار عاشقِ Henry Barthes شدم و عینِ هر هزاربار مُردم... 


+ حیف که واقعے نبودے... در تمامِ طولِ فیلم حسرتِ وجودِ حقیقے اِنسانے به مثل تو درونم مے جوشید. و همچنان مے کُشے آدمُ تا بازے کنے و بدرخشے، Adrien Brody!

+ دیوونم کرد... به شدت پیشنهاد مے شه!

+ "ما هممون یه طوریم؛ درد رو احساس میکنیم و تو زندگیمون آشفتگی موج میزنه. میدونم زندگی گیج کننده س. من هیچ جوابی برات ندارم ولی میدونم اگه این حرف دلت رو کتبی بنویسی همه چی درست میشه." / [Henry Barthes - Detachment [2011 

سمفونی صد و سی و سوم: بَرفرض من بد!

دوازده ساعت از حالِ سگی ـمان گذشته...
اَما هنوز ختمِ فکر و خیال نگرفته اَم.
این حالِ بدمان را مدیون ت-نون شدیم که حالِ بدشان را مدیون یکی بدو کردن مان بودند و چقـــــدرررر حال ـمان گرفته شد از اینـکه به هم نرسیدیم و میانِ دو نفر دیگر را هم آشوب کردیم. 
خودمان به کنار، عذاب وجدان ـمان پایان نداشت. هردو خُرد، مطرود و شکسته به گوشه ای اُفتاده بودیم و منتظرِ آه گرفتگیِ دو نفر دیگر هم بودیم. 
مـودِ پَلیدِ دیشب ـمان رگۀ حسادت داشت. بی ربط به حالِ خوش دو نفر دیگر نبود. لجِ اینـکه ت-ن را به هم رساندیم تا خودمان به هم نرسیم، آزارمان می داد.
خوشحال شده بودیم. بار اضافی از دوش ـمان برداشته شد اما زود فهمیدیم هرکَس بیشتر از آنـکه به فکر دیگران باشد، به فکر خودش است. ت-ن بدونِ اینـکه اهمیت بدهند و یک ذَرّه تلاش ما را کنند، راهیِ راهِ خودشان شدند و باز ما خودمان ماندیم و خودمان درگیرِ خودِ جدا اُفتاده مان.
دوست ندارم ببینمت. رویارویی با تو مُضحِک است دیگر. اصلاً رویارویی با همۀ دنیا مُضحِک است دیگر. 

+ "معرفت" دُرّ ِ گرانی ست، به هرکَس ندهیدَش! :)

سمفونی صد و بیستم و نهم: شکلات منجمد

گاهیـ اوقات دخترها حرف هاییـ می زنند که مَحضِ دل خُنَکیِ؛
معمولاً اینطور دخترها وقتی که عاشقِ سینه چاکِت کنارتِ یا تو سکوت کامل به سر می بَرَند یا وقتی مطمئن شدند حواسِ کسی نیست، با صدای نازُک شدۀ عِشوه ای برای جلبِ توجه شروع به مطلوم نمایی می کنند.
به نظر من فقط اینجاست که عاشقِ سینه چاک برای جلب رضایت باید عادی بودنُ کنار بذاره و تو سوپرمنِ واقعیُ ببینی وگرنه... رَده!
دخترهای اینطوری که قریب به 99.5% تُرشیده اَند و گهگاه با آدم های شِبه خود، علاف و بیکار می چرخند تا نقشه عملی کنند. کافیِ سوپرمنِ شما رُ حواس پَرت ببینند آنچنان شما رُ آغشته به تیکه های خیسِ حاصل از تُند تُند بلغور کردن توسط زبان و دهن می کنند که تا بر می گردی می بینی داره ازت چکه چکه آب می ریزه!
البته که تقصیر سوپرمن ها نیست چون تجربه ثابت کرده اگر حضورِ حواسِ سوپرمن ثابت شده بود هم نصفِ بیشتر از زبانِ متلک های دخترهای اینطوری سر در نمی آرند.
پس زیادی زور نزنید!
تا چند سالِ پیش وقتی به مواردِ اینچنینی برخورد می کردم تا شبانه روز یک نفس شروع به غیبت کردن از دخترها می کردم تا ثابت کنم که حق با من است. البته که نتیجۀ موقت داشت. بالاخص اگر علاقۀ سوپرمن تایتانیکی بود. 
اَما به مرور زمان این حس رخت بربست و من ترجیح دادم میدونُ خالی کنم.
این پُر و خالی کردن ها به علاقه ربطی نداره. گاهیـ انقدر بی حس و حالی که حوصلۀ سر و کَله زدن با چند نفرُ همزمان تو رابطه اَت نداری. برای همین ترجیح می دی روح و مغز و همه چیتُ با هر نوع حسِ لحظه ای بذاری و بری. 
شاید هیچوقت از تصمیمِ دیشبم خوشم نیآد. همینطور که الان نمی آد. من هیچوقت آدمِ میدون خالی کردن نبودم. همیشه آدمِ سر و کله زدن بودم. همیشه آدمِ پیروز شدن بودم. همینُ می خواست ولی حاضر به ریسک هم نبودم. حاضر برای کاری که چند سالِ پیش کردم و ضربه ای که بعداً ازش خوردم، نبودم. حسابِ دو دوتا چهارتا می گفت اگر ریسک کنی و به نتیجۀ دلخواهت نرسی به همه چیت گَند می زنی! 
و آدمی که می دیدم... سوپرمن نبود! آدمی که بدونِ اینکه مطمئن شده، دفاعیه صادر می کرد آدمِ ایده آلِ من نبود. برای یکبار هم شده باید رو می زد می گفت: "فلانی چی گفتی که این اینطوری گُر گرفت؟" 
آدمِ به ظاهر منطقی ای که حرف منُ قبول نکرد اما چشم و گوش بسته حاضر شد حرفِ کسیُ بپذیره، آدمِ من نبود. 
آدمِ من آدمی بود که وقتی دید بارمُ می بندم، بارِ خودشم می ذاشت می گفت: "کجا؟! با هم می ریم!"
آدمِ من آدمی بود که وقتی دید ناراحتم می رفت دَخلِ ناراحت کننده های مُتحرکِ دهن گشادُ می آورد. حدِاقل به ظاهر. نه این که منُ به بهانه آوردن متهم می کرد. 
واقعاً بهانه یعنی چی؟ تا جایی که به خاطر می آرم، دلیلِ مهمِ من برای بقیه بهانه ای برای رفتنم بوده. 
"رفتن" خواستِ من نبود. "دچار شدن - مُبتلا شدن" خواستِ من بود. خواستِ من هرگز مُحقق نشد.

سمفونی صد و بیستم: یکِ مقدس

  • وقایع نگار
  • پنجشنبه ۲۰ اسفند ۹۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سمفونی صد و چهاردم: از جنس ِ کوتاه!

مـــوی کوتاه شدۀ امروزَم نتیجۀ یکـــــــ ماه تو سر و کله زدن ِ خودم با خودم تو خودم یا غیره و زالِک ِ .
دُرُست وقتیکه خودمُ برای عید ِ امسال با موهای بلوند ِ کرم .Jane B ای تصور می کردم، به خاطر ریزش مو که  شاید از عوارض رژیم های سَر  ِ خود یا این شامپو آن شامپو کردن های از سَر  ِ بیکاری بود، قید ِ عوض کردن رنگ مو رُ زدم. ترجیح دادم بعد ِ دو سال موهای خیلی بلندمُ انقدر کوتاه کنم که دلم تنوع نخواد.
برای همین امروز زیر دوش وقتی تارهای مومُ رو تک تک ِ اعضای بدنم دیدم به سیم آخر زدم و هُل هُلکی پا شدم آرایشگاه رفتم تا همه اَشُ کوتاه کنم!
البته این همه اَش [!] یعنی موهای تا کمرمُ تا شونه هام زدم. 
گرچه قبل تر از این داستان، با دیدن مدل موی Kylie Jenner حسابی وسوسه شدم.
و داستان های پیش از کوتاهیـ ِ مو یکم ناراحتم کرد. :|
به خصوص که امیر اصلاً موافق ِ موی کوتاه نبود. خودم َم از یک طرفــ موهامُ دوست داشتم... تو آرایشگاه َم شاهد یکــ سِری عُقده بازی بودم که وقتی برگشتم هم خوشحال بودم هم عصبی شدم.

سمفونی صد و هشتم: آب روغن ِ آرتیستی

تـو سَرَم یک کوه ِ آتشفشان ِ فعال وایساده؛

مواد مُذاب از قُلۀ کوه که دُرُست تو مغزم قرار گرفته می ریزه تو گلوم

انتظار دارم این تلخی های زننده با تُرشی غیرقابل وصف یکباره از دهنم بپاشنــ 

ولی بیشتر به شکل بغض غرق شده در عصبانیت روی گلوم مونده و شبیه شمع ِ دور از شعله سیریش شده 

از این که انقدر حرصی شدم تصور می کنم چهارتا سنجاقک دور جُمجُمه اَم می چرخنــ

تو دلم آشوب شده

انگار که رخت چِرک می شورنــ 

حُباب رخت چرک ها تو معده و روده هام به طرز رقت براَنگیزی هُلُپ هُلُپ می کننــ

مواد مُذاب به دست هام نفوذ کرده و عرق ِ داغ ترشخ می کننــ

برعکس دست هام، پاهام...

انگار که دریای مَواج تو چشم هام جزر و مَد کرده رو پاهام

پاهام سرد ِ سرد دارنــ یخ می زننــ

چشم هام خیس ِ خیس ولی دریغ از یک قطره اشک.

دور نگاه ِش هالۀ سیاه و کبوده و من یادم نیست چند دقیقه است که اینطوری بهم زُل زده انگار که داره همۀ این ها رُ میبینـه

وایساده بودم ولی خوابیده بودم

اُفُقی ِ اُفُقی...

تخت ِ تخت رو تخت.

دارم فکر می کنم این چندمین باره آب روغن قاطی کردم باز!
نوشتـہ هاے یکـ مبتلا بـہ پارادوکسُ مےخونے...