وقت هایی هست که شاید بیشتر از هروقت دیگری نیاز داشته باشی که باشند. و بخواهی شان اصلا. اما درست در همان وقت هاست که می بینی اشتباها ترکت می کنند. به خیال خودشان احتمالا تصور کرده اند شعور به خرج داده اند اما عمیقا دگرگونت می کنند. حالت را بد می کنند. و می خواهی تمام بودن های دیگرشان را هم بالا بیاوری. 

درست در همان وقت هایی که حساس شده ای (و حساست کرده اند) باید باشند. حتی دو برابر [!]. باید بمانند. بدون آن که به ناراحت شدن هایشان فکر کنند. بدون آن که به مغزشان خطور کند: "چقدر جدیدا لوس شده!" بدون آن که خودت بگویی جدیدا یکم که نه خیلی زیاد حساس شده ای. و همان ها قطعا جزء بزرگتری از همین حساسیت ایجاد شده ات بوده اند. 

احساس می کنم یک ابر بزرگ و سنگین روی دلم سفره پهن کرده. دوست ندارم درباره اش شرح بدهم. دوست دارم نگفته خوانده شوم. دوست دارم مورد احتیاط واقع شوم. و مراعات شوم. مداوا شوم. 

آن آدم هایی که دوستشان داری اما درکت نمی کنند هم شاید بروند. به هر حال این خلق و خو سوغاتی هایی هم به همراه دارد. درک یا ترک! حال، در این حال نزار باید انتظار همه چیز را داشته باشی.