۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوتاه نوشت مثلا» ثبت شده است

سمفونی صد و هشتاد و نهم: بوت [بوی تو]

 واے ... بوے عطرِش خیلے بده! 

 واے ... بوے عطرِش... 

 واے ... بوے عطرِش خیلے خوبـہ! 

سمفونی صد و هشتاد و هشتم: غریبه تر از هفت پشت آشنا

 نگاه هاے از رو تردید 
 تظاهر بـہ جدیت 
 نگاه هاے از رو کنجکاوے 
 لبخند 
 نگاه
 خندہ 
 احوال پرسے 
 نگاه هاے دزدکے 
 ... 
 ولے آخرش گیر کسے مے افتے کـہ فکرشم نمے کردے!

سمفونی صد و هشتاد و هفتم: پُرروش نکن!

 همیشـہ نباید بهش بها بدے و لوسش کنے 

 گاهے باید بهش فحشم بدے 

:)

سمفونی صد و هشتاد و ششم: حال زار کودک درون

 کنارِ کودکِ درونم نشستم و هاے هاے گریستم... 

سمفونی صد و هفتاد و نهم: Pretty Little Head

یاد گرفتم آرامتر باشم...
چون برخے اوقات بعضے حرف ها از زبانِ یک آدم حتے غریبه بدجور تکانت مےدهند. 
به خیالت شاید "او" یک انسان باشد، همچون همان هایے که در روز هزاربار از کنارت رد مےشوند و تو از کنارشان مےگذرے
اما در یک روز چنان برایت مقدر خواهد شد که حرف را از زبانِ یکےشان بگیرے تا معجزه کنے.

شاید آن روز که آن حرفــ را شنیدم برایم خوشایند نبود. شاید که خمشگین شدم و با بغض سعے کردم رحمِ کسے را برانگیزم. شاید که دلم خواست براے لحظه اے گردنِ ناصح را بشکنم اما دلم آرام گفت راست مےگوید. مغزم داد زد بچه بازے تا کے؟ حق با اوست. 

"شاید آن روز با خودت بگویے او هم انسان است دیگر... یک انسانِ معمولے! 
شاید خودت را گول بزنے بگویے او که خودش در زندگےاَش کم آورده. نتوانسته الف را به ے برساند. نیشخند بزنے و به بزرگترین شانست براے به خود آمدنت لگد بزنے.
شاید فکرت یک درصد نرسد آدمے که این ها را مےگوید روزے بر فرازِ قله زندگےاَش ایستاده بوده... از بس تجربۀ آدم هایے شبه خودش را رد کرده نتوانسته و کم آورده...
شاید در میان همه مغلطه هاے ذهنےات نگویے بگذار یکبار امتحان کنم. شاید هنوز غُد باشے. شاید... شاید باید فکرت را بیشتر به کار بیندازے!"

از مجموعه سخنان گُهَربار یک بیوه زن / پارت سوم


سمفونی صد و هفتاد و ششم

 شما بحث مے کنید تموم مے شـہ مے رہ اما بقیـہ یادشون نمے ره! 

سمفونی صد و هفتاد و سوم

 "بے خیالے" مصداقِ "آرامش" نیست... 

سمفونی صد و شصت و ششم: نامجرمِ مجرم شو

 

هربار "The Night Of" ُ مے بینم، بیشتر بـہ این فکر مے اُفتم کـہ زندان محلِ بازپرورے نیست. 

فکر نمے کننـ مجرم با مجرم جایے باشنـ چهارتا جرم بیشتر یاد مے گیرنـ تا بـہ جامعـہ خدمت کننـ ؟!

سمفونی صد و شصت و پنجم

 "نباید هرکسےُ تو ذهنت بزرگ کنے 

 چون اگـہ رفتارشون کوچیک شـہ 

 تحمل این تغییرُ ندارے 

 انتظارشُ ندارے 

 ناراحت مے شے..."

سمفونی صد و شصت و چهارم: باریدم

 انقدر ببارے کـہ تمام شوے... 

نوشتـہ هاے یکـ مبتلا بـہ پارادوکسُ مےخونے...