ع خوش نما بود. گرگ در لباس میش [شاید]. لااقل وقت ِ پیشنهاد با چند ماه بعد یکی نبود. از آن آدم ها که برای رسیدن به چیزی تا مرز هلاک شدن عطش دارند و سپس با دیدن دو سه قطره آب تشنگی شان را هم انکار می کنند. 
ع یک ماه نبود که مرا شناخته بود ولی آنقدر آمد و رفت و گفت و گفت که جز خودم یک دنیا فهمیده بودند چه خبر است. آنقدر جـار زد که علناً برای یک رابطۀ پیش پا افتاده هم شک نکردم دارم اشتباه می کنم. 
این شد که در عرض یک ماه ع برایم اولین شد. اولین مرد [!]. اولین آیده آل بی نزاکت من. اولین عشق بی سر و ته حتی. 
ع آنقدر برای من خوب بود و این خوب بودن ها را جـار می زد که باورم شده بود اگر آدم و حوا نبودند، قطعاً ما می شدیم. 
ع اگر هم بد بود حتماً من بدتر از او می بودم چون تحت تاثیر تظاهرهای او اگر اختلاف پیش می آمد و خودم را هم مقصر نمی دانستم، کسی از خارج ِ رابطه در می زد و می گفت: "خجالت نمی کشی ع را اذیت می کنی؟ ع عاشق است! تو چه؟" و من می گفتم: "کدام عشق؟" آن وقت بود که خودم را متهم به دیوانگی کرده بودم.
پیش نمی رفت دیگر...
ع مرا جلوی همه خراب کرد. نرم نرم اما زیرکانه. به قدری که اگر به عقب برمی گشت نگرانی نداشت. تصویر خوب او... یاد عزیز او... تا مدت ها در ذهن نزدیک ترین های من ماند.
رابطۀ ما از ماه دوم افت کرد. 
و تلاش های من برای نشکستن بی فایده بود.
هنوز عاشق َش بودم. عاشق تصویر خوب ع؛ همان که تا جلوی دیگران می رسید مهگل جانم، خانم قشنگ من، لیدی زیبا می گفت و تا کسی برای Queen خوش رنگ ساختگی اش چشم و ابرو می آمد می زد از وسط نصف َش می کرد. من در ذهن خنگ و خیالی ام از او یک قهرمان ساختم.
ریشۀ اختلاف ما درست وقتی شروع شد که تصور می کردم پس از یک کدورت به دنبال بحث علیه مهسا، ع هنوز از من دلگیر است. ولی نبود. فردای آن بحث از خواب بیدار شد و هیچ چیز از دیشب به خاطر نداشت. تازه فهمیده بودم بدمستی های ع یک اتفاق عادی است که باید با آن کنار بیایم. واکنش های تند من چیزی جز سرکوب شدن به دنبال نداشت.
زمان از رابطۀ در جا زدۀ ما جلو می زد. 
اواخر زمستان دلگیر و تاریک من، ع با یک داستان مسخرۀ سر هم بندی کرده خواست تمام شود.
راحت اما سخت. خیلی سخت. البته برای من ِ عاطفی که به غیبت های پشت سر هم او شک هم نکرده بودم چه برسد به عادت که فقط از شنیدن آن حرف جا نخورم.
ع ساده رفت. غیب شد. تا مدت ها...
ولی تصویر خوب َش هنوز مانده بود. 
زیاد بودند کسانی که همچنان از ع می پرسیدند. انگار که ع همه را با هم جا گذاشت و رفت. 
دنیایی هم به دنبال َش بودند که بی نتیجه بود.
آن روزها که پی یک پاسخ سنگین برای ترک شدن بودم، ت شاید تنها دوست مشترک ما بود که بعدها لو داد همان وقت ها با ع در ارتباط بوده ولی نگفته.
رابطه ای اشتباه که حاصل َش از دست دادن چند نفر با هم بود: ع، ت، دیگران و خودم.