- وقایع نگار
- سه شنبه ۸ دی ۹۴
- نظرات [ ۸ ]
"از مهمونی که برگشتیم، نشستم وسط گل قالی. خودمُ از دست مادرشوهرم و خواهرشوهرم به خاطر همه حرفاشون می زدم. شوهرم منُ تو این وضع که دید گفت: تو که داری خودتُ می زنی پس منم می زنمت. فهمید خودم به خودم اهمیت نمی دم اونم دیگه نداد..."
از مجموعه سخنان گُهَربار یک بیوه زن / پارت اول