- وقایع نگار
- چهارشنبه ۳۱ تیر ۹۴
- نظرات [ ۷ ]
- وقایع نگار
- چهارشنبه ۳۱ تیر ۹۴
- نظرات [ ۴ ]

- وقایع نگار
- يكشنبه ۲۸ تیر ۹۴
- نظرات [ ۳ ]
- وقایع نگار
- پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴
- نظرات [ ۳ ]
- وقایع نگار
- سه شنبه ۲۳ تیر ۹۴
- نظرات [ ۳ ]
- وقایع نگار
- يكشنبه ۲۱ تیر ۹۴
- نظرات [ ۱ ]
1. انتخاب واحد کردم. دو سه واحد ناقابل برداشتم که مبادا به خاطر تاخیر در صدور مدرک کسی به شعور ناشی از تحصیلات عالیه ام شک کند!
2. اعتراف می کنم من یک حسود ِ حساس ِ منزجرکننده هستم.
من به تک تک کلمات الف که برای جنس مؤنث خرج می کند، دیوانه وار حسد می ورزم. در این مواقع شما مرا نمی شناسید چرا که چند دقیقه قبل تر از آن به یک ملفیسنت همه فن حریف تبدیل شده ام. با قابلیت های بیشتر. مثلا می توانم بی نهایت وار سکوت کنم. از دو سه دقیقه تا سه چهار ساعت یا شاید هم بیشتر هیچ حرفی نمی زنم. بت می شوم در حالی که درونم پر از جیغ و فریاد است. صورتم بی شباهت به برج زهرمار نمی شود. با اخم های درهم ولی لب های به هم دوخته شده که کافی است الف نفس بکشد یا بی ربط به همان موضوع حرف بزند آن وقت است که سگ هار درونم شروع می کند به پاچه گرفتن. بلند و بلندتر بهانه می گیرد و در آخر همه چیز را به هم ربط می دهد تا به آن موضوع اصلی برسد.
الف می داند که بهترین کار در این وقت سکوت است. چه بسا اگر دفاعیه صادر کند پتک است که قاضی [که در آن لحظه من باشم] به جای میز بر سر و دک و دهان او فرود می آورد تا بفهمد حق با کیست! البته که سکوت کفایت نمی کند. برای آرامش اینجانب حرف های رمانتیک بیشتر و بیشتر می طلبد.
اکنون در وضعیت سکوت به سر می برم.
3. مکالمۀ دو دختر دانشجو در WC یونی!
- اه... چیکار کردی؟! چه بوی گندی راه انداختی! [در حالی که فیس له و لورده اش را با انواع و اقسام حرکات فیزیکی مچاله می کند تا حرص تخxی تخیلی اش را نشان دهد]
- شما تو دستشویی چیکار می کنید؟! توقع داشتی بوی کوکو شنل به مشامت بخوره؟ [با نهایت خونسردی دست هایش را با مایع دستشویی می شوید نگاهی تحقیرانه می اندازد و می رود]
4. به نظر من ازدواج هیچوقت تعهد نیاورده. چه کسی می تواند تضمین کند نشانه ای بر صفحۀ شناسنامه ات تعهد می آورد؟ احساس تاهل درونی است که تعهد می آورد.
5. آخرین دیالوگ ثبت شده از Les Revenants در ذهنم.
- چرا دروغ بگویم؟
- چون اگر راست بگویی همه فکر می کنند دروغ گفته ای.
تمام شد...
6. واتس یور فاز؟!
وای آر یو ساچ اِ فاکینگ ایدیوت؟؟؟؟؟
- وقایع نگار
- جمعه ۱۹ تیر ۹۴
- نظرات [ ۳ ]

- وقایع نگار
- پنجشنبه ۱۸ تیر ۹۴
- نظرات [ ۳ ]

- وقایع نگار
- چهارشنبه ۱۷ تیر ۹۴
- نظرات [ ۰ ]
1. در این اوضاع وانفسا که از هر طرف محاسبه کنی وقت زیاد می آوری، دوست دارم برنامه ام را با فیلم و سریال های دوست داشتنی ام پر کنم.
البته تا قبل از آشنایی با الف به این سو متمایل نبودم. گاها چه می شد یک فیلم را دانلود می کردم و می دیدم ولی پس از آشنایی با الف سلیقۀ موسیقیایی ام تغییر کرد و پیگیر فیلم ها و سریال های به روز شدم.
دارم فکر می کنم چه چیزی باعث می شود به خاطر یک نفر علاقه ات را تغییر بدهی و در مسیر درست تری قرار بگیری. وقتی به اوایل رابطه ام بر می گردم یاد الف می افتم که در نقش پدرانه یا حتی استادانه برایم ظاهر می شد. انگار که دارد به یک بچۀ فسقلی از پایه اطلاعات موسیقیایی اش را منتقل می کند. سخت گیرانه و پیگیر. هر موزیکی که به نظرش مناسب می آمد را همزمان می داد و می گفت گوش کن ببین نظرت چیست و من چه مشتاقانه به نت ها گوش می سپردم. طوری موزیک را بالا و پایین می کردم که انگار خود الف است دارد می نوازد. چه بسا اگر Lyricsـی هم داشت به دنبال متن و ترجمه اش می رفتم تا ببینم آیا چیزی در آن ها هست که مربوط به من و الف باشد؟!
راستش را بخواهید خیلی قبل ترها برای گوش هایم احترامی قائل نبودم. آنقدر که هر موزیکی را به گوش هایم می خوراندم و همچون احمق ها نیشم را تا بناگوشم باز می کردم که یعنی خیلی اهل موسیقی ام!
بعدا به واسطۀ الف فهمیدم کشش من رو به موسیقی سنتی [موروثی]، راک و سمفونیک متال [و دیگر شاخه های ملایمش!] است.
دربارۀ فیلم هم همینطور، شاید یکی از دلایل کشش من همپا بودن الف بود. پایۀ همدیگر می شدیم تا با هم ببینیم و با هم گوش بدهیم.
خیال می کنم همین دیدن ها و شنیدن ها ریشۀ روابط را محکم تر می کند. به گونه ای که دیگر دل کندن سخت می شود. تو به دیدن و شنیدن از دریچۀ او عادت کرده ای پس بعد از او چه... و حتی نمی توانی تصور کنی بعد از او قرار است بروی با یکی دیگر موزیک پاپ دمپائی زاده [شماعی زاده] و ... را گوش بدهی و برایت مسخره نباشد!
2. Pompeii را دیدم. فقط به خاطر Kit Harington. دروغ نمی گویم ولی من عاشق این نیم وجبی با آن فیس مردانه و غیرسوسول معابانه اش هستم. ته ریش - موهای به قول الف بینگول بینگولی!
شاخ نبود ولی صحنه های [نه از آن صحنه ها!] قشنگی داشت.
- وقایع نگار
- سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
- نظرات [ ۲ ]
1. آقای الف می گفت حال عمه ات خوب نیست.
با امروز سه چهار روزی می شود که کما رفته. تشخیص این که از صمیم قلب ناراحت شدم یا می خواستم ناراحت باشم سخت بود. من که جز دو سه تصویر از او نداشتم، تمام مغزم را به کار گرفته بودم که اجبارا خاطراتی از گوشه کنار ذهنم بیرون بکشم.
عمۀ تمام عیاری نبود و من هم برادرزادۀ تمام عیاری نبودم. نمی شد از او که در تمام این سال ها بار سرطان با آن مکافات هایش را به دوش می کشید، انتظار داشت. پس از این همه سال هم که می خواستم تلفنی با او صحبت کنم، نتوانستم...
خیلی وقت است که حال مساعدی ندارد. آقای الف می گفت پس از چندین ماه شیمی درمانی نکردن همۀ برنامه اش به هم ریخته. همین یک ماه پیش می رود که شیمی درمانی را از سر بگیرد اما چند روز بعد بی قراری می کند. نه می نشیند نه می ایستد نه راه می رود.
موقتا بهتر می شود اما نهایتا چند روز بعد به کما می رود. حالا خانوادۀ میم برای شنیدن هر خبری آماده اند.
آقای الف در وایبر Game بازی می کرد. به نظر خونسرد می آمد. آقای الفی که همان سال های اول حساب پس انداز میلیونی اش را برای داروهای عمه خالی می کرد، به نظر من آنچنان ناراحت نمی آمد.
میم می گفت یادم می آید عمه ات می گفت یک روز می شود همه از دستت خسته می شوند... نسبت ها دیگر حکم نمی کند اما تنها کسی که هرگز از تو خسته نمی شود خداست.
عجز که می کردم الف دلداریم می داد. ته ته دلداری هایش وقتی Pmهای آقای الف را می خواند دلسوزیش عود می کرد: "آخر این زندگی است؟ زجرکشی محض است!"
2. بالاخره Mad Max: Fury Road را دیدم.
هم نظر با الف بودم. موضوع قدری نداشت اما مهیج بود. البته که صدای Tom Hardy به جذابیت فیلم افزوده بود.
3. فردا تولد میم است. :X
4. مثلا اگر تا همین چند وقت پیش خودم را جای جنس مونث هایی که از سوی بُوی فِرِند یا همسرشان مورد محبت قرار نمی گرفتند می گذاشتم که از علاقۀ جنس مذکر دیگری برای تحریک حسادت بُوی فِرِند یا همسرشان استفاده می کردند، اصلا حاضر به درک این مسئۀ پیچ و خم دار نمی شدم. با نگاه بدی رویم را بر می گرداندم و یکی از آن چند فحش های غلیظم را می دادم و اخ و پیف کنان غرورم را به رخ می کشیدم.
ولی حالا کافیست الف کمی به مود بی حوصلگی دچار شود... و من فکر کنم حواس الف به من نیست آنچنان دنیا را کن فیکون می کنم که هرطور شده توجه او را جلب کنم و...
اکثر مواقع پیروز می شوم!
- سمفونی صد و نود و سوم: خیالات مغشوش
- سمفونی صد و نود و دوم: واژه به واژه درک کن
- سمفونی صد و نود و یکم
- سمفونی صد و نودم: خصوصے |1|
- سمفونی صد و هشتاد و نهم: بوت [بوی تو]
- سمفونی صد و هشتاد و هشتم: غریبه تر از هفت پشت آشنا
- سمفونی صد و هشتاد و هفتم: پُرروش نکن!
- سمفونی صد و هشتاد و ششم: حال زار کودک درون
- سمفونی صد و هشتاد و پنجم: نامه ای به فرزند در آن سوی ماورا
- سمفونی صد و هشتاد و چهارم: می شود فاش همه
- دی ۱۳۹۵ ( ۱ )
- آذر ۱۳۹۵ ( ۲ )
- آبان ۱۳۹۵ ( ۲ )
- مهر ۱۳۹۵ ( ۷ )
- شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
- مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
- تیر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
- خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۱ )
- ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۷ )
- فروردين ۱۳۹۵ ( ۵ )
- اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۲ )
- بهمن ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
- دی ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
- آذر ۱۳۹۴ ( ۱۴ )
- آبان ۱۳۹۴ ( ۲۲ )
- مهر ۱۳۹۴ ( ۱۴ )
- شهریور ۱۳۹۴ ( ۶ )
- مرداد ۱۳۹۴ ( ۳ )
- تیر ۱۳۹۴ ( ۱۹ )
- خرداد ۱۳۹۴ ( ۴ )
- سمفونی صد و شصت و یکم: Daddy تُخس My
- سمفونی صد و پنجاه و هفتم: #بے پدر
- سمفونی صد و شصت و سوم
- سمفونی صد و پنجاه و نهم: Congratulations To A&R
- سمفونی صد و شصت و چهارم: باریدم
- سمفونی صد و چهل و پنجم: "بختیاری بودن" Be Proud Of
- سمفونی صد و پنجاه و یکم: وحشت در پارک سوزنے
- سمفونی صد و پنجاه و چهارم: من و تو
- سمفونی صد و پنجاه و ششم: یاس
- سمفونی صد و چهل و هشتم: مرگِ بدی
- سمفونی پنجاه و هشتم
- سمفونی چهل و ششم: نخوان مرا
- سمفونی صد و چهل و ششم
- سمفونی صد و پنجاه و پنجم: و باز غم
- سمفونی صد و چهل و هشتم: مرگِ بدی
- سمفونی صد و چهل و پنجم: "بختیاری بودن" Be Proud Of
- سمفونی نود و نهم: جُنون ِ همبرگری!
- سمفونی شصت و هشتم: ع
- سمفونی صد و پنجاه و یکم: وحشت در پارک سوزنے
- سمفونی پنجاه و سوم: یادم هست! یادت نیست؟
- سمفونی صد و پنجاه و یکم: وحشت در پارک سوزنے
- سمفونی شصت و دوم: 00:20
- سمفونی صد و چهل و ششم
- سمفونی صد و پنجاه و پنجم: و باز غم
- سمفونی صد و چهل و سوم: بی ثباتی
- سمفونی نود و نهم: جُنون ِ همبرگری!
- سمفونی صد و چهل و هشتم: مرگِ بدی
- سمفونی هشتاد و ششم: زن ِ بدموقع
- سمفونی شصت و هشتم: ع
- سمفونی نود و دوم: محض ِ بیخودی