1. در میان گذاشتن حقایق حتی با نزدیکترین دوست شُعور ِ آن فرد را می طلبد. باید پذیرفت رشد افراد بی شُعور روز به روز در حال افزایش است و در میان گذاشتن حقایق بهائی سنگین دارد هر چند که خود حقایق بی ارزش باشند نتیجه اش اعتماد بر باد رفته ات است. 
آن وقت می شوی "من" که وقتی کاری از دستت ساخته نیست بر سر اعتماد از دست رفته ات شمع روشن کنی و برای خودت مرثیۀ فحش بخوانی. 
حواستان را جمع کنید یا دروغ می گویند و به طرز زیرکانه ای نمی گذارند پی ببری یا حقایق را نمی گویند آن وقت ممکن است در خوش بینانه ترین حالت جزء آن خوش شانس هایی باشی که هنوز فرصت دارند بفهمند. معمولاً بِینابین بحث از سر لجبازی و ... رو می کنند و تو بی آن که زرنگ بازی در آوری به حقایق دستبرد زده ای. [نیشخند]

با سادگی تماماً همه چیز را به الف گفتم آن وقت در میان بحث از سر لجبازی به من می گوید نون قرار است شهریور ایران بیاید. نهایتاً این شد که من برای هردویشان آرزوی شهریور ماه پر از لاو و ماو کنم! 

+ تصمیم گرفته ام در این باره حتی با خودم هم حرف نزنم وگرنه حرف زیاد است. 

2. گفتگو با آقای الف به قول خودش یک جادۀ دو طرفه است.
از آن ها که مثلاً من یکی می گویم او دو تا می گوید و نتیجه این می شود که هردو به گذشته برگردیم و کینه هایمان را تخلیه کنیم. 
آخرین مکالمه مان:
- چه خوب که دیگر بچه نداری!
- چطور؟
- چون اصلا بلد نیستی با بچه ارتباط برقرار کنی.
- مگر تو بچه ای؟
- بچۀ تو که هستم. حتی تا 99 سالگی...

3. کل کل با میم تمام شد. 
دید حریف لجبازی های من نمی شود با غرور اعلام شکست کرد.
خوشم می آید از این آدم. هر Shitیـی هست خودش است. مجبور نمی شود نقش بازی کند و ادای تنگـا را در بیاورد.

4. دیروز سه ساعت تمام و کمال پیاده روی تند کردم. می خواهم دیگر جزو برنامه ام باشد. این که چقدر حالم اینطوری بهتر می شود بماند. از خستگی های ناشی اش غرق لذت بودم. حتی الان هم هستم. دیشب را بدون خواب های چرت و پرت خوابیدم و این یعنی خوب تر از خوب! :)