- وقایع نگار
- جمعه ۱۹ شهریور ۹۵
- نظرات [ ۴ ]
"بے خیالے" مصداقِ "آرامش" نیست...
این احساسُ یادت باشـہ
بـہ هر قیمتے شدہ دوستم داشتـہ باش
مهم نیست چے مے گم
احساسے دارم یا ندارم
من هنوز دارم سعے مے کنم
هنوز اینجام
ازم ناامید نشو
...
+ [Equals [2015 وقتے بـہ دادم رسید کـہ از فیلم دیدن زدہ بودم.
روندِ "هماتاها" بسیار آرام و ملایم بودہ و فضاے فیلم سینمایے رمانتیک آمیختـہ بـہ تخیل است. گرچـہ پیامِ داستان بـہ ابدیتِ عشق برمے گردد اما دیدے گویا و سازندہ از عشقِ در حال انقراض [تا آینده] بـہ تصویر مے کشد.
توضیحِ بیشتر میسر نیست. باید دید. گرچـہ امکانِ زدہ شدنتان بـہ خاطر کُند بودن روند داستان در ابتداے فیلم سینمایے فوق زیاد است اما توصیـہ مے کنم صبور باشید.
بازیِ Kristen Stewart بـہ قدر کافے کِشَندہ است.
- جاے تو خالے ست... داریم دورهمے کیک و چاے مے خوریم. ایران کـہ برگشتم، یک کیک پیشِ من دارے.
- ممنون اما من خودم یک کیک بـہ شما بدهکارم، عمو جان. هرچـہ باشد... تولدم بود.
- اِ اِ ما فراموش کردیم تولدت را تبریک بگوییم. تولدت مبارک. ما خیلے عاشق تو هستیم.
چشم هایم ناخودآگاه یک دور در حدقـہ شان مے چرخد. دستِ خودم نیست. نمے دانم از کے این تبریکِ خُشک و خالے لعنتے برایم مهم شد. هیچوقت هم ترکِ عادتم نشد. انگار کـہ با همین تبریکِ سادہ بـہ میزانِ دوست داشتن و اهمیتِ اطرافیان پے مے برم. آدم هاے مهمِ دیروز کـہ اولویتِ روزمرہ شان حتے گفتنِ یک تبریکِ خشک هم نیست، باید بروند...
از پُررنگ هاے ذهنت بـہ یک جاے دورتر... تاریکخانـہ ذهنت!
بدین خاطر است کـہ دور دورهایم هم حتے اگر قهر باشند، با تمامِ ترش رویے هایشان بـہ تبریک گفتن دچار مے شوند. شاید براے خیلے ها نامفهوم باشد اما براے من پُر از مفهوم است. آدم هاے غرق شدہ در دغدغـہ هایشان هرگز بـہ زور کسے را در خاطرشان نگـہ نمے دارند. خود را دُچار نمے کنند. وقتے زمانے را اختصاص مے دهند یعنے دوستت دارند. امید دارند. ارزش مے دهند و تو برایشان ارزشمندے!
"استراتژے حال - آینده" استراتژے خوبِ گول زنک و گول خوردگے [متقابل] براے زیستن است.
عملکردِ این استراتژے بـہ این گونـہ است کـہ اگر شما در وضعیتِ حالِ خوب قرار گرفتـہ باشید، با جملـہ "حال را دریاب!" حال خوبتان را حفظ مے کنید و اما اگر حالِ نامساعدے دارید براے پشت سر گذاشتنِ وضعیت منتظرِ یک فرداے بهتر مے نشینید.
همـہ چیز از جایے شروع شد کـہ یک سال بزرگتر شدم...
در مواقعِ حساس تر ساکت تر مے شوے کـہ اے کاش نشوے
نمے توانم بگویم
رُشدِ آدمے چـہ قدر بد و سخت و شکنندہ کنندہ است
حالا کـہ ناخواستہ پا به زندگے نهاده ام از آن کـہ بـہ خودم قول ندهم عاقل تر شوم، قاصرم
اما مے توانم قول بدهم هرگز نخواهم از فرزند آیندہ اَم بزرگ شود.
بزرگ شدن گُرگ شدن مے طلبد.
تنها مثبتِ این اتفاق فراموش نشدنت توسطِ آدم هاے دوستدار یا دوست ندارت است.
من انسانِ خوشبختے هستم؛
امشب کسانے را یافتم کـہ مرا در خاطرِ پُر دغدغـہ شان گرامے داشتند
و تبریک را بهانـہ اے براے هم صحبت شدن با من فرا داشتند.
از همـہ کسانے کـہ بودند، رفتند، ماندند تا زندگے ام را بسازند، متشکرم.
هربار "The Night Of" ُ مے بینم، بیشتر بـہ این فکر مے اُفتم کـہ زندان محلِ بازپرورے نیست.
فکر نمے کننـ مجرم با مجرم جایے باشنـ چهارتا جرم بیشتر یاد مے گیرنـ تا بـہ جامعـہ خدمت کننـ ؟!
"نباید هرکسےُ تو ذهنت بزرگ کنے
چون اگـہ رفتارشون کوچیک شـہ
تحمل این تغییرُ ندارے
انتظارشُ ندارے
ناراحت مے شے..."
انقدر ببارے کـہ تمام شوے...