- جاے تو خالے ست... داریم دورهمے کیک و چاے مے خوریم. ایران کـہ برگشتم، یک کیک پیشِ من دارے.

 - ممنون اما من خودم یک کیک بـہ شما بدهکارم، عمو جان. هرچـہ باشد... تولدم بود. 

 - اِ اِ ما فراموش کردیم تولدت را تبریک بگوییم. تولدت مبارک. ما خیلے عاشق تو هستیم.  

  

 چشم هایم ناخودآگاه یک دور در حدقـہ شان مے چرخد. دستِ خودم نیست. نمے دانم از کے این تبریکِ خُشک و خالے لعنتے برایم مهم شد. هیچوقت هم ترکِ عادتم نشد. انگار کـہ با همین تبریکِ سادہ بـہ میزانِ دوست داشتن و اهمیتِ اطرافیان پے مے برم. آدم هاے مهمِ دیروز کـہ اولویتِ روزمرہ شان حتے گفتنِ یک تبریکِ خشک هم نیست، باید بروند...  

 از پُررنگ هاے ذهنت بـہ یک جاے دورتر... تاریکخانـہ ذهنت! 

 بدین خاطر است کـہ دور دورهایم هم حتے اگر قهر باشند، با تمامِ ترش رویے هایشان بـہ تبریک گفتن دچار مے شوند. شاید براے خیلے ها نامفهوم باشد اما براے من پُر از مفهوم است. آدم هاے غرق شدہ در دغدغـہ هایشان هرگز بـہ زور کسے را در خاطرشان نگـہ نمے دارند. خود را دُچار نمے کنند. وقتے زمانے را اختصاص مے دهند یعنے دوستت دارند. امید دارند. ارزش مے دهند و تو برایشان ارزشمندے!