سکانس اول/

در  ِ ماشین ِ دربست را به شِدَت به هم می زنم. فرصت نمی کنم به سَر و وضع َم حتی نگاه بیاَندازم. نمی دانم ساعت چند است ولی از تاریکی شب و نور رفت و آمد ِ پُر ازدحام مَردُم حدس می زنم یکی دو ساعتی از آمدن او بیشتر گذشته باشد. 

کیف را از روی دوش بر می دارم و شال َم را روی سر مُرتب می کنم. ماشین مان دَم ِ در خانه پارک شده. دست روی کاپوت می کِشم و همزمان سرم را بالا می کنم. به دنبال نور ِ پَشت ِ پنجره مان چشم می گردانم. دستم می سوزد از این همه داغی...

انگار که از زود آمدن َش و تاخیر خودم هُل بَرَم داشته باشد، در خانه را با ضربه و فشاری باز می کنم و منتظر آسانسور نمی ایستم. پله ها را دو تا یکی تُند تُند بالا می روم.

کلید در قفل می چرخانم. در باز و اندام  ِ او در چارچوب ِ آشپزخانه نمایان می شود.

سرم را پائین می اندازم. سلام ِ آرامی می کنم که جواب ندارد. مقابل َم می ایستد. دست ها را به موازات هم بر می دارد و روی سینه گره می زند: "کجا بودی؟"

"بیرون..." 

"بیرون؟"

"خرید با دوستم..."

در حالی که با تحقیر به مانتوی جلو باز و شال ِ از سر سُر خورده اَم اشاره می کند، دور می شود. دور و دورتر... 

"با این سَر و شکل؟!"


سکانس دوم/

تصویری گُنگ از دوران کودکی اَم به یاد آورده اَم. 

این تصویر از پُشت ِ سَر گرفته شده...

یعنی انگار دوربین در دستان ِ من است که از کودکی ِ من در حال ِ فیلم برداری است.

موهایم کوتاه ِ کوتاه. روبرویم دیوار. کنارم یک عروسک گربه ای ِ صورتی که روی تخت نشسته ایم با هم حرف می زنیم.

"کجایی؟ سه ساعته دارم دنبالت می گردم..."

صدای خشمگین ِ او است که مرا از آن حال و هوای تکراری در آورده. من خشمگین تز از او داد می زنم: "همه َش باید وَر ِ دل تو باشم؟"

"چقـــــــدرَم که تو همه َش وَر ِ دل منی! از صبح تا شب نشد وقتی بر می گردم تو این خراب شده ببینمت! هر روز با یکی..."

بُراق می شوم که حرف َش را قطع می کند.

بلند می شوم. عصبی تر از همیشه فریاد می زنم: "هیچ پُرسیدی برای چی؟ برای اینکه تو هیچ بویی از این خراب شده نبُردی! هست و نیستت یکی ِ . برای کی باشم؟!"


سکانس سوم/ 

دسته ای از موهای کوتاه شده اَم را کنار ِ گوش آورده و دور انگشت می پیچانَم. به خاطر ندارم این عادت ِ کوفتی اَم را از کِی تا به این سِن کشانده ام.

به دنبالۀ این افکار پوچ نوک موها را به زیر بینی ِ باریک و قوز دارَم می کِشم. بوی خوش ِ شامپو مرا از فکر ِ دوباره آراستن باز می دارد.

لحظه ای از تصور  ِ دیوانه کردن او یک مرد دیگر سرمست شده، لبخندزنان دست زیر  ِ چانه می بَرَم و محو اُفُق می شوم... خیره به شمعدانی های گُلدان ِ روی ایوان، انگشت اشاره ام را روی دستۀ فنجان قهوه قفل می کنم که ناگاه صدای لرزش ِ گوش خراش موبایل مرا به خودم می آوَرَد.

اسم  ِ او یک مرد دیگر برای لحظه ای تپش ِ قلب َم را دو چندان می کند. خنده اَم گرفته اما خودم را جمع و جور می کنم. انگار که دارم به خودم نهیب می زنم: "چته توام...خودتُ جمع کن! فقط یکم بیشتر از او به تو توجه کرده..." 

موبایل را لمس می کنم. پیامک باز می شود: "دیگر هیچ وقت منتظر نمان! حق تو تنهایی با ذهن بیمارت است..."


سکانس چهارم/

حتی اگر ماهی باشم و آب رویَم بریزی... غرق می شوم.

باریک انگشتان تو آب از لیوان سرازیر کرده روی سر و صورت من می پاشَند. 

دیرگاهیــ از آن زمستان ِ تلخ و گزنده گذشته... 

و من هنوز با داستان ِ او یک مرد دیگر کنار نیامده ام. حتی خودم [!].

هر روز و هر شب با کابوس ها دست و پنجه نرم می کنم و لام تا کام سخن از آن ماجرا بر زبان نرانده اَم. 

که ای کاش می شد حرف زد.

طاقت ِ دیدنت را هم ندارم.

به خودم باشد می خواهم از صبح تا صبح ِ روز دیگر خودم را در اُتاقک حبس کنم و فکر کنم که چــــی شد؟ چـــــرا شد؟...

به خودم فکر کنم...

به تو...

به او یک مرد دیگر...

و او یک مرد دیگر...

و او یک مرد دیگر...

گریه اَم می گیرد. دست های لرزان َم را مقابل صورت َم می گیرم. دست هایم را با زد و خورد از صورت َم جدا می کنی که فقط ببینی اَم.

زیر ِ لب می خوانی: "احمق... احمق... احمق..."

سر تکان می دهم، با تو همراه می شوم: "احمق... احمق... احمق..."


سکانس پنجم/

می نویسم [برای تو] -

با خودم صادق شده اَم. 

با تو صادق شده اَم.

او یک مرد ِ دیگر چیزی داشت که تو هرگز نداشتی.

حتی اگر به نقش بازی کردن...

او یک مرد ِ دیگر به من چیزی داد که تو هرگز ندادی.

او یک مرد ِ دیگر رفت...

اما با رفتن ِ او من هم رفتم.

"دیگر هیچ وقت منتظر نمان! حق تو تنهایی با ذهن بیمارت است..."


+ داستان ِ من نیست اَما دور نیست...


+ کسی از نیل خبر دارهـ ؟ 


+ من با این آهنگ Overdose میـ کنم.

King Raam Ft. Esfand & Shara - The Hunter