Women


"وقتی زمین ناف ِ دنیا بشمار می رفت و آسمان هم چتر زمین خوانده می شد و زمین به اندازۀ یک سینی کوچک بود و آسمان ابعاد سایۀ خورشید را داشت،

آن زمان ها مرد غُلام و زن ارباب بود.

زمین را زمین و آسمان را آسمان نام نهادند و زن مرد را مُساوی خود دانست. ولی زمین هنوز متعلق به زن است؛

فرزندان و جهیزیه مرد نیز همینطور."

* * *

نُرمال است وقتی این جُملات را در کتاب "جنس ِ ضعیف" به عنوان یک زَن می خوانید که نویسنده اَش را قریب به اکثریت فِمِنیست [نویس] می شناسند، نیشتان تا بَناگوش باز می شود و از تَه ِ دل لبخند می زنید.

اگر تو جُملات ِ نقل شده از زبان یک مادرسالار پیر مالزیایی را با تمام ِ وجود بِبَلعی تا با اِفتخار برای دوستان ِ مَردَت بفرستی، نباید انتظار داشته باشی آن ها موضع تو را در پیش بگیرند. 

گاهاً باید انتظار حالات ِ خنده های اِستهزاآمیز یا خود را به خَری زدن داشته باشی. 

هیچوقت نفهمیدم زنان ِ مادرسالار چطور به این نتیجه رسیدند که باید مَرد ِ خود شوند. مَرد ِ زندگی ِ خودشان. یک تنه همۀ زندگی ِ گاه سخت و تلخ را مردانه به دوش بکشند و هیچوقت معنای عشق را در مَردی جستجو نکنند. 

اما وقتیکه دقیق می شوم؛ به زن های حال ِ حاضر  ِ دُور و اطراف خودم فکر می کنم، می بینم چند نفر از آن ها به خاطر مَرد نبودن ِ مَرد همراه شان فغان دارند و آه از نهادشان بلند شده؟ گاهاً آسیب هایی در زندگی دو نفره شان دیده اَند که هنوز هم آثارشان در زندگی فعلی شان هویدا است.

از مَرد زَده شده ها شاید همان زن یا مادرسالارهایی هستند که هیچگاه رنگ ِ مرد به خودشان ندیدند.

شاید همه شان روزی یک مَرد را به زندگی شان راه دادند و برای همیشه پشیمان شدند! آن وقت تصمیم گرفتند که خودشان برای خودشان و دُور و اطرافشان حتی بچه شان مَردتر شوند. 

با آرایش های مردانه... بدون آنکه سر سوزن به ظاهرشان اهمیت بدهند تلاش کردند تا فقط مَردانه هیچ چیز در قبال زندگی شان کم نگذارند.

وقتی به آن تکه از داستان می رسم که مادرسالاری گفت: "من آیندۀ تاریکی برای پسرم «جونوس» پیش بینی می کنم. «جونوس» تنها پسر خانواده است. بیچاره را خداوند پسر آفریده است. دنیای مردان دنیای سختی است. به همین جهت می خواهم که او تحصیل کند تا بتواند شغلی پیدا کرده و جهیزیه ای فراهم آورد و با دختری که دارای زمین باشد ازدواج کند. تا به حال سه دندان خرج این کار کرده ام. سه روکش طلای سه تا از دندان هایم را فروخته ام. دندان های من بانک و سرمایه من بشمار می روند. دختران من زمین دارند، اما پسرم جز دندان های من دارائی دیگری ندارد. هر وقت که احتیاج به پول داشته باشم به کوالالامپور می روم و روکش یکی از دندان هایم را می فروشم. البته کمی ناراحت کننده است ولی اشکالی ندارد. با پول دندان ها برای «جونیوس» بزرگترین عینک کوالالامپور را خریده ام."

می توانم به وضوح روح یک مَرد را احساس کنم. روح ِ یک مَرد که در جُثه ای زنانه نهفته. این حرف ها بوی مردانِگی می دهند. بوی یک مَرد ِ مَرد... اصلاً اِنگار که یک مَرد خواسته تمام تلاش َش را برای خانواده اَش بکند. 

خارج از دیدگاه فِمِنیست گونه، از این که یک زن در سال های پیش اینچنین توانگر بوده که نیازی به مَرد در خودش احساس نکند [هرچند که خلاف قانون طبیعت است] احساس غرور در وجودم می خَزد. 

اگر بخواهم تصور کنم که زن یا مادرسالار یکبار برای همیشه اجازه داده تا مَرد امتحان خودش را در قبال ِ همه چیز پَس بدهد و رضایت او را بدست نیاورده این دیدگاه را منطقی می بینم.

گرچه همه چیز  ِ جامعۀ مادرسالار اینگونه نبوده و دور از نگاه زنانه با رَگه های روانشناختی، مردان در جامعه مادرسالار جهیزیه می برند. یک زن آن ها را انتخاب و خرج شان توسط همان زن خانواده که همه کاره بوده، تقبل می شده. زن از مرد توقع انجام کار داشته. به قدری که می خواسته و اگر مرد نتواند زن را راضی نگه دارد، زن او را به خانۀ مادرش می فرستد و رسماً او را با این کار طلاق می دهد. 

این رفتار ِ زنان بی شباهت به مردان سابق و اِمروزی نبوده و رفتارشان نسبت به مردان شبه رفتار با زنان است که با روحیۀ مردان ناسازگار بوده است. به هر حال شاید اگر منطقاً برخورد کنیم این اخلاق سرخوردگی آن ها را به دنبال داشته یا حتی فرصت ابراز رفتار مردانه را از آن ها می گرفته. 

ای کاش پیش از همۀ این ها هرکَس قادر باشد در جنس خود به دُرُستی نقش خودش را ایفا کند.


+ برگرفته از کتاب "جنس ِ ضعیف" اوریانا فالاچی - با تشکر از یاس بیش از حد عزیزم که این کتابُ معرفی کرد.

+ با این که دیدید، یکم رگه های غیرت َم نسبت به همجنس های خودم بیدار شد، تلاش کردم تا با بیان منطقی دیدگاه دوم َم به مردی بَر نخورد. [گرچه...]

+ ضمن این که هنوز به طور کامل کتابُ نخوندم. شاید به جاهای جالبتری اَم رسیدم و با شما در میان گذاشتم. :)

+ صَدُمین پُست ِ وبلاگ َم مبارک!