1. همسایۀ بی فرهنگی داریم که در یک آپارتمان فسقلی یک سگ نق نقـو زِرزِرو نگه داری می کند. سگ که چه عرض کنم به یک موش نارنجی ترسو بیشتر شباهت دارد. فقط جنبۀ Fun و کلاس گذاشتن دارد. دیشب این وروجک ریزه میزه را تنها گذاشته بودند و تا دو ساعت مجبور بودم سرم را تا خرخره زیر لحاف ببرم تا نشنوم. آخرسر وقتی با شدت و حِدَت با چشمان پف کرده سرم را از زیر بالش دو کیلویی بلند کردم صدای شاهرخ [خواننده] را می شنیدم که می گفت: تو رو دیدم خدا خندید من از عشق تو حظ کردم با تو من کل دنیا رو تو یک لحظه عوض کردم... هیچی! به بساط سردرد، چشم درد هم اضافه شده بود چون هدفونم را تا بیخ در گوش هایم فرو برده بودم و کلیپ های جقله Instaیـی می دیدم. 

+ جقله Instaیـی: [به قول امیر کلیپ جوونک ایرانیا]


2. یکی از صد بدبختی ها این است که تو حتی اگر حاضر شوی برای برنامه ای پول بدهی امکانات نیست.


3. حقیقت این است که رابطۀ من و الف خیلی ناخوآگاه بهتر شده و...

من فکر می کنم که برای خدا هیچ کاری نشد ندارد. اصلاً نمی توانی فکر کنی فردایت چه می شود. به قول ر اگر فردا بگویند: "تو سرطان گرفته ای من اصلاً تعجب نمی کنم!".

البته که من آدم قبل نیستم و او شاید 180درجه خودش را تغییر داده که بهتر باشد ولی اصلا تغییری در من ایجاد نکرده. برای من این رابطۀ باز زنده شده یک رابطۀ صد در صد معمولی با رگه های صمیمیت از سر شناخت است که می تواند باز بارها و بارها بمیرد و زنده شود.