1. امروز چهارشنبه است و این یعنی یک آخر هفتۀ لعنتی دیگر نزدیک است. آخر هفته ها را دوست ندارم. فرق آخر هفته ها این است که میانگین ساعت خواب بیشتر می شود و از بی حوصلگی به همدیگر سوزن می زنیم تا صدای یکدیگر را در آوریم. حرف های تکراری دوصد چند سالۀ قدیمی را می شنویم و با چشمان خالی از احساس به نشانۀ تایید چهارتا جواب ریز و درشت می دهیم. 

آخر هفته ها وقتی من و الف تنها می شویم طبق معمول یکی مان شروع می کند که حوصله ام سر رفته و آن یکی دیگر می گوید من هم همینطور... در نتیجۀ چه کنیم چه کنیم ها همان کارهای تکراری روزهای دیگر را می کنیم که فقط اوقات را بگذرانیم. 

البته این یکی را بیشتر دوست دارم. همین که کسی پایۀ کارهای مشترک است، یعنی تنها نیستی. 


2. حال من بهتر شده و این نشان می دهد یکی دیگر از آن چند صد اخلاق های گند من این است اگر شما دیروز با یک آدم اخمو، نق نقو و غرغرو مواجه شده بودید که می خواست سر زیبایتان را از بدنتان جدا کند، امروز با روی بــــــاز می گوید، می خندد و دَنـــس می دهد.


3. وقتی با الف حرف می زدم نمی دانست چه بگوید. دیروز فکر می کردم در آن چند روز آنقدر بد شده بودم که او از ترس گیرهای الکی و بهانه های آغشته به کشک من حتی جرات نظر دادن هم ندارد. این ها را که می گفتم سکوت کرده بود و من بیشتر پی می بردم یک بدجنس تمام عیارم!


4. آقای الف، سعی می کند از دور جویای حالم باشد. گرچه موفق نیست چون اکثر اوقات که Pm می دهد ما همان حرف های تکراری را می زنیم که جواب هایشان را می دانیم. هر دو می دانیم طی این سال ها آنقدر از همدیگر دور افتاده ایم که دیگر این بودن های ظاهری پاسخگوی رابطه نیست. 

الف زیاد موافق رابطۀ ما نیست. راست هم می گوید. نه او که همۀ آن هایی که از نزدیک همه چیز را می دانند همین نظر را دارند. مکالمات ما از سلام و احوال پرسی شروع می شود و در نهایت به یک کل کل و مشاجره که نتیجۀ سال ها کینۀ قدیمی است می رسد. آن وقت است که آمپر خونم بالا می زند و معده دردم عود می کند. حق با آن هاست... فقط یک آدم روانی این گونه خودش را آزار می دهد!