1.خانم نون یک دوست دایناسوری است.

از آن ها که میان قدمت و تجدد گم شده اند. نون را از دبیرستان می شناسم. قد بلنــــــــد و اندام درشتی داشت [و دارد]. موهای نسبتا لختی که روز تا روز آن ها را شانه نمی کرد.

نون آرام، منزوی و خجالتی بود. فوبیای حشرات داشت. به محض دیدن پشه یا زنبور در کلاس منفجر می شد و خودش را به در و دیوار می کوبید. استرس که می گرفت به اصطلاح می گفت زایمان درد شدم!

این که نون دوست خوب یا بدی است را نمی دانم لااقل از نظر خودش خوب است چرا که هفته ای یکبار یک عکس از این ها که رویش نوشته شده: "دوستای صمیمی کارای قدیمی" می فرستد.

مهم نیست که من با نون چگونه بوده ام، مهم این است که نون دیگر نون نیست. نون یک نون جدید شده. از وقتی ارث پدر پدری نازل شد، دیگر حتی خودش را هم نمی شناسد.  دورش را یک دایرۀ بزرگ کشیده و از هیچ به یک هیچ گنده تر تبدیل شده. صلاح می بیند از هر گونه قشری دوست Accept کند و دلیل موجهی هم دارد. این که آن ها به من اعتماد به نفس می دهند که به خودی خود دلیل موجهی برای یک هیچ شکم گندۀ تو خالی است. 

نون از قشری که اکنون جزوی از آن ها محسوب می شود یاد گرفته صبح ها به باشگاه برود. با موهای شانه کرده یا نکرده نمی دانم اما روزانه حداقل به چهارتا سلفی اینوری آنوری و از آنوری تر در آنجا بسنده می کند. برنامۀ منسجم نون این است که پس از باشگاه به آرایشگاه برود و به رسم آنور شهری ها موهایش را آلاگارسون و ناخن هایش را جینگیل پینگیل کند. کمی که از روز تکراری اش خسته شد می تواند با صغری و کبری معروف به الی و لیلی یونی را بپیچانند و خیابان های فرشته را گز کنند و به پاساژگردی بروند در نهایت تا شب وقتی اگر ماند به آتلیه برود و آنجا هم عکس بندازد.


2. من و الف به توافق رسیدیم. 

هر چه باشد...