پارسال این موقع ها گریه میـ کردم.

دچار یک حس ِ خود ضعف پنداری، تـو خودم مُچاله شده بودم. از اعتراف خوشم نمیـ اد ولی میـ خوام بگم به خاطر همین حس ِ لعنتی بود که با خیلی از بی لیاقت هایی که تو زندگیم بی نقش شده بودند، باز رابطه برقرار کردم. از جمله آقای الف. گرچه هم خون ولی از هفتصد پشت غریبه بدتر. کسیکه نمی فهمید حتی چی میـ خواستم بگم!

پارسال این موقع ها یکــ خوبی هایی َم داشت.

یکـسال بچه تر بودم. ت بود، پ بود، م بود و همه و همه دور هم جمع بودیم. و به وضوح از دیدن این شبه احساس ها در وجود آن ها احساس بهتری داشتم؛ انگار که تنها نبودم. گرچه باز حرف هام شنوندۀ خاص نداشت چون اصلاً گفته نمی شد. ولی یکـنفر از همه به من نزدیک تر بود آن هم م بود. م شاید هم جنس من نبود ولی می فهمید. بهتر از هم جنس های خودم. م هنوزم هست. ولی قبلترها اتفاقات کودکانه ای افتاد که از ادامۀ رابطه مان سرباز زدیم. سرباز ِ سرباز هم نه ولی خب دیگر شبیه قبل نشدیم. 

از جاییکه من در یک سایت همه دوست های واقعی و مجازی َم رُ جمع کرده بودم، امیر و م سر یک بازی کودکانه درگیری لفظی پیدا کردند و همه چیز از همان روز خراب شد.

ناخودآگاه یاد ح می افتم. می گفت: "تو هنوز یاد نگرفتی دوستاتُ با هم آشنا نکنی... میـ شی من! که همه دوستام با هم دوست شدند و من تنها شدم." 

البته این اتفاق هیچوقت نیافتاد. امیر آدم ِ جوش خوردن نبود. نیست. دوست های من شبیه من بودند و از نظرشان من تنها کسی بودم که حاضر به تحمل امیر است. خب... انسان ها دشمن یکدیگر نیستند؛ این تفاوت دیدهاست که شاید انسان ها رُ بد نشون بده. 

م به من علاقه مند شد و من خیلی رُک پَس زدم. از جاییکه امیر همان روزها فهمید، بیشتر و بیشتر پافشاری کرد که روابطم رُ محدود کنم. تازه این اول ِ ماجرا نبود. کم کم آدم هایی میـ آمدند و میـ رفتند که شاید بدتر از م... 

همان روزها با همان درگیری ها برام شد آرزو...! با همۀ اتفاق ها خوش میـ گذشت. 

دیشب از ت به امیر میـ گفتم. از استرس َم هم گفتم ولی انـقدر زوم نکردم که جدی بگیره. امیر بی تفاوت میـ گفت: "مثلاً ت چی شده؟ چی عوض شده؟..."

نگفتم دوست دارم هنوز با قبلیـ ها ارتباط بگیرم؛ 

چون از زمستـون بدم میـ آد! از اینکه باز عین پارسال بشم، میـ ترسم... بیزارم... 

واسه همینم پارسال تند تند برنامه میـ ریختم تا همه چی یادم بره.

نگفتم که از تاریکی بدم میـ آد. از اینکه احساس ِ تنهایی کنم و هی از فکر به آینده استرس بگیرم، فراری َم.