1. خوشگل یا زشت، بلندقد یا کوتاه قد، خوش اخلاق یا بداخلاق... مهم نیست! چون بیشتر از این تعریف ها روی زمین آدم ریخته تا مکمل همدیگر را پیدا کنند و بالاخره یک نفر از این هزار هزارها نفر وجود دارد که تو را با همۀ زشتی ها و بدخلقی هایت تحمل کند و دوستت داشته باشد. [حتی]
و خوشبخت آن کسی نیست که در عین زیبایی پرستیده شود چه بسا آن کسی است که با همۀ زشتی ها دوست داشته شود. 

2. اینُ دوست دارم. 

3. گزارش های لحظه به لحظۀ من و نیلوفر ادامه دارد و هربار به یک بهانه... 
به قول میم این Pmهای ثانیه به ثانیه آنقدر درهم برهم شده که ما دیگر فکر می کنیم خواهر نداشتۀ من در کشوری دور زندگی می کند و ما طاقت دوری همدیگر را نداریم.
کاش که هنوز همسایه بودیم...
آن وقت فکر کنم یکی از خانواده ها ترجیح می داد یکی از ما را به فرزند خواندگی قبول می کرد تا عذر نبودن هایمان موجه شود. 

4. من با الف حرف زدم. 
وقتی پرسید اوضاع با آدم جدید چطور است؟ جلوی زبانم را نگرفتم که نگویم به تو چه. او هم به یک خندۀ عصبی اکتفا کرد. در تمام مدت که می خواست خودش را قانع کند غمگینم مصرانه می پرسید چی شده؟ وقتی مطمئن شد پای کسی در میان نیست انگار که خیال ناآسوده اش آسوده شد گله می کرد. 
بی اعتنا بودم.
بی اعتنا شده ام.
به خیالم بی اعتنا هم بمانم.
راضی ام!