1. "حــوا"، دختری است که جدیداً با او آشنا شده ام. طرز رفتار و پوشش او از زمین تا آسمان با من فرق دارد ولی در یک جمع خودمانی ثابت می کند می تواند در عین محجوبیت افراطی شیطان هم بود.
حرّاف است. گاهی هم حوصله سر بر. هنوز نمی دانم رنگ موی حــوا چیست. صورت گرد، چشمان نه چندان درشت سیاه، بینی متوسط و لب های باریک که وقتی می خندد ردیف دندان هایش را به رخ می کشد. شخصیت حــوا نشان می دهد می توان در کمال سنتی بودن امروزی هم بود. از او خوشم می آید ولی نمی توانم حرف هایم را به او بزنم. در مسائل خصوصی راحت نیستیم.

2. یک ماه است با "مریم" آشنا شده ام ولی انگار که قرنی است همدیگر را می شناسیم. به نظر شبیه مهتاب است. نمی دانم چرا هر وقت یاد مهتاب می افتم لب و لوچه ام آویزان می شود و دلم تنگــــــــ می شود برای یک سال و نیم پیش. :( 
برای شیطنت هایمان، برای حرف زدن هایمان، برای زنگ زدن های دو سه دقیقه ایمان، برای همزمان عاشق شدن هایمان، برای خصوصی هایمان...
ای وای مهتاب کاش بودی تا می گفتم آخر به حرفت رسیدم دوست عزیز ولی حیف که بی دلیل و زود همدیگر را گم کردیم.
مریم مرا به یاد مهتاب می اندازد گرچه با او فرق دارد. حرف زدن مریم اصلا به مهتاب شبیه نیست ولی راحت بودن هایمان دارد رنگی از آن دوستی می گیرد. 
مگر آدم چه می خواهد از یک دوست؟! به نظر مریم دوست خوبی است. گرچه من زود اعتماد نمی کنم! 

3. "شادی"، "میترا" و "سحر" هم هستند ولی خیلی کم. هیچوقت پیش نیامده بنشینیم و دربارۀ خودمان حرف بزنیم. ته ته ِ حرف هایمان به همان احوال پرسی های یکی در میان ختم می شود.