1. این روزها خبری نیست. بود ولی ذهن من الان خالی ست و من متنفر از روزهاییم که فقط با حال خراب می آیم، می نویسم و شاید که حال دیگران را هم خراب تر کنم. 


2. مدام از این شاخ به آن شاخ می پرم. نمی دانم قرار است با چه چیز حوصلۀ سر رفته ام را سر نرفته کنم و از همه بدتر این که همۀ ملودی ها برایم تکراری شده... 

هرچه داشتم را دور ریختم و با سه چهارتا موزیک زوار در رفته سر می کنم. از آن موقع ها شده که ترجیح می دهم یکی برایم موزیک بگذارد و من فقط بشنوم. مهم نیست چه باشد. از شجریان گرفته تا موسیقی های آن ور آبی. 

کتاب هم جذبم نمی کند دیگر. حتی حوصلۀ فیلم و سریال هم ندارم. ترجیح می دهم بنشینم و ساعت ها با الف حرف بزنم. در سکوت صدای گیرا و گرفته اش را بشنوم و در دل ذوق مرگ شوم. آخر چقدر می تواند صدای خنده های یک مرد برایم جذّاب باشد؟ همین که می شنوم همه چیز را از یاد می برم. انگار که چندتا آرام بخش قورت داده ام آرام می شوم و بهانه هایم کمتر می شود. 


3. "نون" همان دوست دبیرستانی ام را یادتان هست؟ چند روزی است که مهربان تر شده و این مهربانی بی دلیل نیست. از وقتی فهمیده از "آ" خورده به من برگشته و روز و شب با پیام های جورواجور می خواهد بفهماند تو Best Friend من هستی. 

قضیه از این قرار است که "نون"، "آ" را دوست داشته. برای مدتی سعی می کنند همدیگر را بشناسند. صرف نظر از ارتباط های دست و پا شکسته به هر دلیلی احساس می کنند به درد هم نمی خورند. تا همین چند روز پیش که "آ" رسماً دختر رویاهایش را معرفی کرد.

حال "نون" خراب است و الف می گوید این رسم رفاقت نیست وقتی از کسی ضربه خورده یاد تو افتاده. قبول دارم و نمی توانم نامرد باشم.

امروز صبح "نون" برایم یک متن فرستاد. متنی که حس می کنم بی ربط به دوستی من و خودش نبوده. مدام می پرسید "این جمله را قبول داری؟" و من با لبخندی تلخ آن را بارها و بارها بازخوانی می کردم به یاد آن وقت ها که از فرط تنهایی و نیاز به یک هم صحبت دستم می رفت و نمی رفت که به او پیامی بدهم چرا که سرگرم دوست های رنگارنگی بود که الان هرکدام درگیر خودشان و دغدغه هایشان هستند. می دانم که این مشکل هم بگذرد همان چرخه ادامه دارد. به محض پیدا شدن آدم جدید به همه چیز را فراموش می کند و... عیناً بقیه می رود.


"بترس! 

از او که سکوت کرد وقتی دلش را شکستی،

او تمام حرف هایش را جای تو به خدا زد.

خدا خوب گوش می کند و خوب تر یادش می ماند،

خواهد رسید روزی که خدا تمام حرف های او را سرت فریاد خواهد کشید.

و تو آن روز درک خواهی کرد

چرا گفتند دنیا دار مکافات است."


4. ارتباط با "ت" از همان اول هم بیهوده بود. کسی که خیلی رُک همه چیز را به یک نقطه از بدن َش می گیرد، فایده ای ندارد.


5. و دیگر هیچ. :)