1.حرف زدن با آقای الف هم حکایتی دارد.

به رسم عادت اگر او Pm بدهد با پاسخ های تک کلمه ای مواجه می شود و دست از پا درازتر ناچار به Offline شدن می گردد ولی اگر Pm از  جانب من باشد برد با او است. کماکان با کنایه های یک وری اش تیری در تاریکی می زند تا که کینه ده ساله اش را بدین وسیله تخلیه کند.

راهکارهای الف همچون مخ زنی های دهه چهل پنجاهی ها سبک و سیاق خاصی دارد. مثلا اگر امروز در پاسخ به یک عکس با القاب شیرین طوری مخت را به کار می گیرد که انگار خر مغزت را گاز زده، یک ساعت بعد چنان مخلوط می کند و با انواع و اقسام کنایه ها سعی در تضعیف شدن اعتماد به نفس و هویتت می کند که بهت زده فکر می کنی واقعا نسبتت با او حقیقت دارد؟!

آقای الف، بنده رسما از شما عذرخواهی می کنم که جزء کوچکی از خون شما را به غارت برده ام. باور کنید نه من نه خدا و نه هیچکس دیگر راضی نیست. :|


2. اگر هنوز همان دختر شش ساله ای بودم که پسرعمه را در رویاهایش با کلاه خود و زره در حال جنگ با اژدهای دو سر می دید و از ترس پاشیده شدن خون آن جانور پلید پشت سر او قایم می شد یا به یاد امیررسای آمادگی مژده با شنیدن صدای ضبط شده سرود ای ایران روز را شب و شب را روز می کرد، مطمئنا از شنیدن اسم اشکان از دهان الف با ناز سر و گردنی می آمدم و چشم و ابرو نازک می کردم تا بفهمد رابطۀ عاشقانه تنها به دادن خوراکی های جورواجور خلاصه نمی شود.


3. این روزهایم تنها به حرف زدن با ت تمام می شود. اگر او هم نبود شاید فقط به نوشتن اکتفا می کردم. روزهای پستی که بی رحمانه می گذرند و نمی بینند آمادگی داری یا نه. بی دریغ می آیند تا فردا، پس فردا و پس آن فردا شوند و من نمی فهمم این همه عجله برای چیست...