مِیل به سَرکوب کردن دارم. سَرکوب را اگر با لَج در آوردگی هایَم مخلوط کنند، تَلافی می شود. مِیل به تَلافی کردن دارم. 
از نظرِ خودم، آدمِ مسخره ای هستم [شدم]. مثلاً یکی از علل مسخره شدگی هایَم این است وقتی تا همین پَس پریشب تا اوجـ اوجِ موش و گربه بازی هایمان پیش رفته بودیم و من میان آن دعواهای کودکانه مان سَرِ مُحسن و نازی و هر خَرِ دیگری که رویشان حساس بودیم، فریاد سَر می دادم: "وای، ازت متنفرم! لجمُ در میاری. حرصمُ در میاری."، یکدفعه گفتی: "دلم می خواد همین حالا بیخیال همۀ اتفاقاتِ افتاده عینِ دیوونه ها بپریم بغل هم انگار نه انگار که چیزی شده." خَرِ عشوه گَرِ درونی ـم بیدار شد، تند تند پلک به هم زد و با صدای نازک شده اَش گفت: "بیخیال، ما قهریـم! تازه ساعتُ دیدی؟ پنجِ صبحِ! حوصلتُ ندارم، ولم کن." 
خَرِ درونی ـم تنورُ نچسبید. فکر نکرد که تو گفتی: "ببین مهگل، لجمُ درنیارا. اونوقت می بینی اونی که قراره کوتاه بیاد، مــــن نیستم!"
و در عوض ناز کرد و لج کرد و هردوی این ها آشِ شله قلمکاری پختند که بیا و ببین شده بود بیشتر. 
بعداًترها خودتُ کنار کشیده بودی و من صد و صد برابرتر دچارت شده بودم.
ما دوتا سَرکِشِ پُر ادعا که از قرارِ معلوم خودشیفته هم هستیم، آشنا به اُمورِ نازکِشی و خر کردن دیگری نیستیم. دنبال واژه های نامتعارف در فرهنگ لغت بیست و چند سالگی می گردیم تا در صورتِ خوش نیامدن به مِذاق باالفور تلافی کنیم. 

+ گرچه این اواخر حضورِ بقیه رُ کم اهمیت نمی بینم. بالاخره هرچی اَم بخوای حضور بقیه رُ تو رابطه اَت کم اهمیت یا بی اهمیت ببینی، بیشتر ضرر کردی. عینِ اینِ که شمشیرُ برای خودت از رو بستی. بعضی آدم های بی اهمیت برای من با حضورِ قرصِ چند ساله به قدر کافی کسب اعتبار کردند.