یکــ/ قبل از عید لاک پُشت خریدم. 

لاک پُشتِ سبزِ روشن با گوش های قرمز! به خیال خودم وقتی امیر نیست، حدِاَقل سرم گرمِ این موجوده!

تو انتخابم اشتباه کرده بودم. 

موجودی پُر از سکوت، پُر از رِخوَت... 

فکر کن مثلاً صبح که بیدار شدی، یکی از پاهاشُ واست تکون داده تا شب که می خوای بخوابی از همون حرکتِ پُر تحرک ِشَم پشیمون شده دست و پاهاشُ جمع کرده و خوابیده. 

بی سر بی صدا. اِنگار که نسخۀ دومِ امیریِ که ازم ناراحت شده. قهره. آینۀ دِقِ. ولی خُب من عاشقِ این موجودم!

طوری نگاه می کنه که انگار می فهمه. نگاه ِش معنی داره. یجورایی که انگار به یه خُل و چِل نگاه می کنه. عاقل اندر سفیه [!]. 

از جاییکه اول خبر نداشتیم نَره یا ماده و من دلم می خواست ماده باشه، اسم ِشُ گذاشتم » Misha - میشا. ولی امیر گفت وقتی مطمئن نیستی اسمیُ بذار که بی جنسیت باشه، مثلاً فندوق! عکس ِ شَم که دید گفت چه نُقلِ. پس این اسم بهش می آد. گرچه بعداً فهمیدیم ماده است و زیاد به اسم نیازی نداریم. 

لاک پُشت موجودیِ که خودش باعثِ بی خیالی و فراموشیِ دیگران نسبت به خودش می شه. شبیه آدم های گوشه گیریِ که دوست دارن فقط بگیرن یه جا بشینن بدون این که بقیه متوجه حضورشون شن. 

خُب این موجود منُ سرگرم نمی کنه. من از موجوداتِ پُر سر و صدا خوشم می آد [شاید]. حالا جیغ جیغواَم نباشه.

برای اطلاع پیدا کردن از مُرده یا زنده بودنِ این موجودات باید بهشون وَر بری! باید صداشونُ درآری تا از لاک ِشون دربیآن. 

لاک پُشتا تداعی گرِ نوعِ خاصی از آدمان.

لاک پُشتا زود فراموش می شن.

لوس و بد قِلِقَن. فقط وقتی که لازمه تقلا می کنن.

با این که اول ِش جذاب بود ولی الان تکراری شده.


دو/ من عادت به نگهداریِ عکس ندارم. یعنی هیچوقت نداشتم و می دونم از این به بعد هم ندارم.

برای همین َم وقتی کسی ازم عکس می خواد می رم سراغِ کسی که خیلی چیز نگه داره. اونم امیره. 

امیر برعکسِ من، شاید تو هرچیزی علاقه داره Collection داشته باشه. از آرشیو فیلم و موسیقی تا چیزای دیگه.

خیلی َم مرتبه البته. برعکس من که چهارتا عکس تو لپ تاپ َم Save می کنم دیگه کار حضرت فیله که بیاد بگرده ببینه هرکدومُ کجا گذاشتم.

امیر همه عکسامُ از روزِ اول نگه داشته. منبعِ جامع و معتبری از من تو زمینۀ Save عکسه. من حتی نسبت به نگهداریِ عکس تو گوشی م هم وسواس دارم. فکر می کنم الانه که گوشی م از شدتِ زیاد شدنِ عکس سرریز کنه و منفجر شه. 

برای همین عکسامُ اول می دم به اون، بعد هروقت نیاز شد از خودش می گیرم. 

برای گرفتنِ عکس باید از Gate رد شم. باید به یه سِری سوال جواب بدم بعد اگه مردود نشدم، به اون چیزی که می خوام می رسم!

از این مورد راضی اَم.


سه/ بالاخره تصمیم گرفتن برگردن!

دیروز وقتیکه میزانپلی کرده بودم که برم مهمونی، تو خیابون دست به گوشی با امیر حرف می زدم که خبر برگشتن ِشُ برای فردا داد.

کم مونده بود جیغ بزنم. کم نبود این مدت دوری. تازه فکر می کردم قراره بیشترم باشه. مثلاً سیزدهم. کو تا سیزدهم آخه؟! 

دیگه هر ریز و دُرُشت مکانِ تفریحی اَم بود تو رشت، تو این چند روز باید در می آوردن می نداختن گردن ِشون! 

خوشحالم ولی امیدوارم بدونن چند چندن. پشیمون نشن. خسته شدیم. چقدر دیگه؟!


چهار/ Kasabian - La Fee Verte