1. مـن در یک خانه از جنس تَلق [یا طَلق؟ به هرحال شک دارم] زندگی می کنم. 
گاه این نوشته های من دُرُست وقتیکه احساس می کنم برای خود ِ خودم و ثبت لحظات شخصی اَم است، در کمال باوری مثل اینکه برای دیگران است.
انگار که اصلاً دیگران مرا زندگی کرده اند یا در حال زندگی کردن َم هستند.
حقیقت این است از زمان ِ ثبت این وبلاگ هرگز سعی نکرده اَم هویت حقیقی اَم را با نَنِوشتن پنهان کنم. طوریکه حتی اگر نظرات را خواندم و باب میل َم نبود، نه اینکه بی اهمیت باشم ولی باعث نشود راه ِ نوشتن َم را از یاد ببرم و به خاطر بقیه تغییر جهت بدهم.
گاهی وقت ها مسخره است... 
اِنگار که همه همه چیزت را می دانند. می نشینند تا تو را راه بروند یا حتی راه ببرند.

+ مِن باب ِ کامنت بعضی ها: زندگی کوتاه تر از چیزی ِ که بخوای با سَرَک کشیدن تو زندگی بقیه ادامه اَش بدی. سَرِتُ تو کار خودت کن! 
مبادا چند سال بعد که گذشت من از تَک تَک ِ لحظاتم [با یک کارنامۀ لَک دار از نظر تو] استفاده کرده باشم ولی تو باشی و چند تا نوشته از زندگی من که فقط دورادور خوندی...

2. بـه نظر همه چیز به "دوست داشتن تُـو" ربط دارد.

3. مـن دوتا شلوار خاکستری دارم که تقریباً جزئی از خودم شدنــ اصلاً و من یادم می آد وقتیکه صرفاً احساس کردم یکی شـُ دارم از دست می دم رفتم و برای خرید ِ دومی شـ اقدام کردم! [یعنی اِنقدر عاشق رنگ ِ خاکستری از طیف روشن تا تیره!] الان به م گفتم: "اگر این دوتا نبود واقعاً چطوری می خواستم زندگی کنم؟"

4. کـافی است تا بفهمیم بی هم نمی میریم... آن وقت مبدل به ترسناک ترین موجودات زمینی می شویم.

5. واقعاً بعضی وقتـا از بَس که شُعور به خرج می دی و این همه مراعات ِ برنامه های شخصی مُـ می کنی، دلم می خواد با دوتا دست َم گردنتُ بگیرم هِی ماچِت کنم تا آخر خفه شم از شِدَّت ِ این همه عشق!!!!! 33>
مرسی که منُ Game نمی برَی تا درس َمُ بخونم، :| :))