امروز استخر سه چهارتا زن ِ مُسِن که دو جلسه پیش هم آمده بودند را دیدم. 

سه چهارتا زن ِ مُسِن ِ شاد یا به ظاهر شاد؟ واقعاً نمی دانم. ولی به نظر من همین که هِمّت کرده و آمده بودند خیلی بود.

یادم نیست تینیجِر بازی های آن ها را کِی خودم برای خودم انجام دادم. در استخر ستاره ای شکل ایستاده بودند، بلند بلند می خندیدند. کیک ِ تولد را که از یخچال هتل آوردند روی میز گذاشتند، دیگری میوه ها را خُرد می کرد. آنقدر غرق کارهایشان شده بودند که انگار نه انگار شیر حمام را باز گذاشته بودند و آب به صورت فواره ای این ور و آن ور را خیس می کرد. 

با اوج ِ موزیک می رقصیدند و پایکوبی می کردند. 

من هیچ وقت تصوری از آینده اَم [چهل سالگی حتی کمتر] نداشته ام ولی اگر قرار بود یک زن ِ مُسِن شوم قطعاً دلم می خواست آن زن پوشیده در مایوی سُرخابی با کلاه نقره ای که با استایل و پِرِستیژ ِ خاص در آب کِش و قوس می آمد، می شدم.