- وقایع نگار
- سه شنبه ۳ آذر ۹۴
- نظرات [ ۸ ]
- یک ساله که وضع همینه. بیشتر از این نمی کِشم.
- می شه هی اینُ نگی؟
- نه، چون دیگه نمی شه. اون صبر لعنتی مُ دیگه از دست دادم. حالا بشین با دیوار بحث کن!
- چشـــــم. [خنده]
- کاری نداری؟
- نه عزیزم. [خنده بلندتر حین بوسیدن]
- عصبانیت من خنده داره؟
- اوهوم. آخه از این بحث ـا هزاربار داشتیم.
- دیگه نداریم، خانوم.
- باشه آقا. [شوخی]
- شُل مغز! [لبخند]
- قربونت برم. چه جوشی آوردی. ریلکس هانی. [خنده]
- بای مهگل
- بای. بعداً بهت زنگ می زنم.
- [مکث]
- خب آخه دلم نمی آد بهم بزنیم. [خنده]
- منم نمیومد ولی نمی کِشم. یه کاری کردی که خودم دیگه گند زدم
به همه چی...
- می کِشی... [بی تفاوت]
منم انقدر حس کردم دیگه نمی کِشم. عادیه!
- مشکل داری به خدا [هاج و واج]
- از این خندم گرفت که من اومدم قاطی کنم دیدم تو از من قاطی تری... [خنده]
- یه بار دیگه بخندی...!
- خب دست خودم نیست... باشه، آروم می خندم.
- بیا! سرمم درد گرفت. خوشحالی الان؟ بخند...
- نچ
- شبیه مَشَنگام الان؟
- نچ [حق به جانب]
شبیه چیزایی [شیطنت]
چی بود؟!!!!! آها... چیزا! [لبخند]