پ عزیز

هفت روز اخیر را سخت گذراندم. شاید اگر بودی، هوس می کردم چون سابق موزیک های مشترک مان را Play کنی تا دچار آلزایمر خفیف از حال خراب َم هی ریسه بروم و توام به خنده های مضحک من دچار شوی. 
به قول خودت چِنج فـــاز بدهیم. از جاده و تو  ِ آرمس به شب عشق هایده بپریم و با آهنگ های رپ ِ زدبازی همخوانی کنیم. البته که من عاشق اجراهای زنده ات از پشت Mic لعنتی  Skype بودم که دو سه دقیقه پیش از این که سرکار بروی، سر ِ کارت می گذاشتم تا برایم بخوانی. 
به راستی چه روزهایی بود...
روزهای غریب تو در غُربت و روزهای چرت ِ محض من در مام وطن. 

پ

از کِی می خواستم برایت بنویسم؟ حداقل بابت خوبی های موقت روا داشته ات نسبت به من باید یک پُست خشک و خالی را به تو اختصاص می دادم. گرچه می دانم نمی خوانی. حتی دیگر نمی دانم کجای این دنیا هستی و تقریبا از آن Pm تیکه پارۀ یک ماه پیشت روزها گذشته... 

دوست عزیز رها شده ام

دلم برایت تنگ شده. نه برای تو  ِ الان؛ برای آن جدی ترین که حاضر بود برای هَپی بودن های هرچند گذرایمان به دلقک ترین آدم روی زمین تبدیل شود.
بدترین روزهای من گذشت ولی فراموش نمی کنم آن بدترین ها با تو گذشت.