یک. تا بحال فکر کرده اید تحمل کردن خودتان غیر قابل تحمل است؟

دو. پس از یک هفته و دو روز رژیم مَن در آوردی [سر ِخود] دو کیلو وزن کم کردم. گرچه سخت و طاقت فرسا ولی به نتیجۀ سریع ِش می ارزید. الف که طبق معمول موافق اینطور برنامه ها نبود و حتی وقتی فهمید گفت: "نگیر!" 

امروز که پا به استخر نگذاشته بودم روژین گِرد از تعجب گفت: "وای! چقدر لاغر شدی!! چیکار کردی؟!" در حالی که از درون داشتم به خاطر ذوق زدگی مفرط منفجر می شدم، بی آن که نشانه ای از آن در چهره ام هویدا باشد طبق معمول منتظر عکس العمل من در حرف هایم بود. با خونسردی تمام داشتم توضیح می دادم که: "از لحاظ غذایی مراعات می کنم. برنج را حذف کردم و خیلی کم نان جو مصرف می کنم. مثلاً اگر یک پُرس زرشک پلو با مرغ محبوبم را جلویم بگذارند فقط نگاه می کنم و غبطه می خورم." روژین خندید و سری تکان داد: "من هم می خواهم بگیرم ولی خب روزهای اول همیشه سخت هستند." مهشید لج درآرتر از همیشه شروع کرده بود از غذاهای خوشمزۀ پرکالری حرف زدن تا ارادۀ مرا بسنجد. در حالی که جلوی خودم را می گرفتم تا نگویم خفه شود با لبخند تایید می کردم. 

یک ترم شنا رو به اتمام است و من هنوز عاشق محیط استخر و دوست های جدیدم هستم. عاشق این که روزهای زوج بروم روژین، مهشید و آن یکی خانم مسن که هنوز نمی دانم اسم َش چیست، را ببینم. آب دپرس بودن های پائیزه و زمستانه ام را ربوده و من می دانم اگر شنا را کنار بگذارم با یک آدم گَنده دماغ روبرو می شوید. 

روژین می گفت: "من به عشق تو استخر می آیم. اگر نیایی من از اینجا می روم. نباشی... من هم نمی مانم." ما به بودن های یکی در میانمان عادت کردیم و من تصمیم گرفتم شنا را در همان محیط کوچک اما صمیمی ادامه بدهم. 

سه. الف در حرف زدن دو اصول دارد؛

یک/ حرف نمی زند؛ بی حوصله است یا حرفی برای گفتن ندارد. 

دو/ حرف می زند و برق می زند. 

امروز وقتی که از استخر و حالت لاک پشتی در آب تعریف می کردم، خودم با یادآوری خودم خنده ام گرفته بود. هربار که سعی می کردم پاهایم را با دست هایم داخل شکم جمع کنم توهم کله ملق زدن پیدا می کردم و از ترس خودم را رها می کردم. الف از فرض حالتم خنده اش گرفته بود. در میان خنده ها حرف به شنا در دریا که رسید، جدی شد و از پدرش حرف زد. این که در دوره های تکاوری مجبور به انجام چه کارهای دشواری می شده تا در واقع زنده بماند. به وضوح می دیدم الف عینا پدرش است. با همان Theme اخلاقی منتها در Level پائین تر. 

چهار. هیچ وقت حتی صمیمی ترین کَس که به طور مداوم با او در ارتباط هستم، نمی تواند حالات [خوشحال،ناراحت و...] اصلی ام را از قیافه یا ظاهرم بفهمد.