یجورایی الان ِ من


یک. می گویند اگر چیزی را از تـه ِ دل بخواهی خدا به تو می بخشد. اعتراف می کنم تا به حال نشده چیزی را از تـه ِ تـه دل بخواهم. مثلاً شده فلان چیز یا فلان کَس را بخواهم طوری که وقتی به قلبم رجوع کرده ام دیدم از تـه بوده ولی از تـه ِ تـه نبوده و همیشه یک جای خواستنم لنگ می زده. 

شاید یکی از دلایل این خواستن های نصفه نیمه انتخاب های تخیلی ام بوده باشد یا اطمینان نداشتن به راهی که قرار است پس از آن انتخاب بروم. 

حتی وقتی احساس می کردم برای اولین بار عاشق شده ام، با همۀ کور و کَری حاضر نبودم از تـه ِ تـه قلبم آن "شخص سوم مفرد" را بخواهم. یعنی جرات تقاضای همچین خواسته ای را هم نداشتم. بنابراین با عجز متوسل می شدم که هرچه صلاح است و... بیچاره خدا که اینطور مواقع باید جای من تصمیم می گرفت.


دو. امروز می توانست روز بهتری باشد اگر با درد برخاسته از عمق شانه ام شروع نمی شد تا وقت ِ نفس کشیدن گردنم زرّافه وار به جلو خم شود و از حدّت آن کوفتگی با دندان به جان لب هایم بیافتم در حالی که زیرلب با چشم های اشکبار بخواهم عالم پیش رویم را به بار ناسزا بکشم.


سه. یکی از هزاران هزار خصلت بد ِ من این است که "پررویی" و "متلک انداختن" در کَتم نمی رود. هرکَس که می خواهد باشد وقتی کنایه بزند صورتم گُر می گیرد و سرم داغ می شود. آن وقت بدتر از بد بدون این که بشود آمپرم بالا می زند و تیکه است که پشت تیکه نصیب آن شخص بیچاره می شود. 

امروز این خصلت مبارک گریبان گیر روژین شد... 


چهار. ملّت لنگ پول که می شوند می بافند!

دو عیب لپتاپ را به یک خدمات کامپیوتری که تازه آشنا هم است گفتم. بلاستثناء برای هردو عیب بی ربط یک قیمت گذاشت. انگار که درست به همان قدر پول نیاز داشته باشد، تیری در تاریکی زد تا یکی اش بگیرد.

غافل از این که عصر ارتباطات است و مردم از غافلۀ روز عقب نمی مانند.


پنج. این حس خوبی به من میده...

dl: Benji Hughes - Girl In The Tower