این که کسی به تو می گوید برو با این که کسی به تو نمی گوید برو ولی تو را مجبور به رفتن می کند طوری که به تو می فهماند محترمانه اش این است با پای خودت بروی، فرق دارد.
واکنش تو ممکن است در "برو"ی امری اینگونه باشد که چشم هایت به اندازۀ دو نعلبکی گرد شوند و در حالی که یک دستت را بر قلبت گذاشته ای و زیر چشم هایت خیس شده با صدای بغض آلودی که انگار از ته چاه بلند می شود بگویی: چرااااا؟ و همین که می بینی مجسمه ای بی روح همچنان مات نظاره گر حرکات یک لا قبای تو است،کمی عصبی چمدانت را می بندی و به حالت قهر زیرلب تهدید کنان می روی. گرچه ته دل امید به برگشت داری...
ولی در "برو"ی غیرامری همه چیز فرق دارد.
از خودت گرفته تا او و شرایط و همه چیز... فرق دارند. او کاری می کند که ثانیه به ثانیه برای بودنت به غلط کردن بیافتی و از خدا بخواهی هرچه زودتر این لعنتی را تمام کند!!!!!
همیشه پس از یک بُروی امری یک بُروی غیر امری پیش می آید. لااقل برای من که این گونه بوده. با این تفاوت که هردوی این ها اول از طرف من صورت گرفت و وقتی دیدم به ظاهر همه چیز OK شده بی خیال ادامه دادم تا این که وارونه شد و اقدام از سوی او انجام گرفت. آن وقت بود که فهمیدم من ماندم و حوضم! 
گرچه همۀ این ها در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمی کنند ولی شاید کمی از اجساس رکب خوردگی ات کم کند.
چند شب پیش که خیلی کودکانه به فکر انتقام بودم برای آن که آتش درونی ام را خاموش کنم و همان رابطۀ دست و پا شکسته را هم نداشته باشیم به دروغ گفتم من با کس دیگری رابطه برقرار کردم.
من شاید خوشحال بودم از این که دیگر برگشتی در کار نیست و پلی نمانده که خراب نکرده باشم. هنوز هم عاقلانه این است خوشحال باشم و بمانم ولی یک چیزهایی این میان لنگ می زند هنوز...!

+ درددل نصف شبی وقتی هنوز سنگینی می کند.