این که من حال ِ حاضر چندین احساس گوناگون را با هم تجربه می کنم جالب انگیز است. به خصوص که پس از یک ماه تنــــِـــش به آرامش نسبی رسیدم برای خودم هم عجیب و کم ِ کم غیر قابل باور است. 
این که در این لحظه ذهنم را ریخت و پاش می کنم تا به خاطر بیاورم در قبال یک سال چه چیزی را بدست آورده ام و چه چیزی را از دست داده ام، نشان می دهد که عاقل تر شدم. 
و وقتی فکر می کنم به خاطر یک نفر که هرگز جا پای محکمی در زندگی ام نگذاشته بود، ممکن بود چندین نفر را که از دل و جان برایم مایه گذاشتند و همچنان در وقت های بی وقفۀ زندگی ام حامی ام بودند و هستند را از دست بدهم، شکرگزار خدا می شوم.
من دلم نمی خواست که اینطور بشود. تقریباً هیچکس دوست ندارد اتفاق های تلخ زندگی اش را به بخرد یا حتی بپذیرد و به گفتۀ خدابیامرز زمان است که همه چیز را حل می کند، به گونه ای که تو اگر فردا روز بیایی و ببینی آنکس که دیروز کنار تو روی صندلی نشسته بود، دیگر نیست باز هم عادت می کنی. مگر رفتن و از دست دادن یک رابطه از مرگ بدتر است؟
شاید که نتوانی همچون قبل باشی. انرزیت حتی برای بعدی ها تــه بکشد اما یکبار رفتن به ماندن های بی سر و تــه می ارزد. 

///

دگر نوشت: "حرف" به محض خارج شدن از دهان معنا می یابد و تو نمی توانی خودت را فریب دهی که حرف های یک آدم عاقل که حق انتخاب دارد بیهوده است. گهـگاه آدم ها سر راهت قرار می گیرند تا با حرف های چه خوشایند چه ناخوشایند به مذاق تو چیزی را حالی ات کنند و ممکن است دیر زمانی بگذرد تا آنچه را که باید، بگیری.
کسیکه زیاد حرف می زند و مدام از خودش تعریف می کند دنیای خیالی اش بزرگ و دنیای حقیقی اش کوچک است و تو به وضوح می توانی ببینی که او هیچ چیز نیست. بدون آن که وقت عزیزت را برایش هدر بدهی، بگذر! 
کسیکه مدام در حال آه و ناله است عمدتاً به دنبال توجه است. چه بسا به مرور در تحمل درد و رنج کم آورده به دنبال همدرد می گردد. 
و حرف ها تو و لحظات تو را می سازند.
چه تاثیرها که نمی توانند بر تو بگذارند که حتی انتقام هم نمی تواند کامت را در قبالشان شیرین کنند چرا که لحظه ات را تحت تاثیر خودشان به فنا داده اند.