1. دیروز ظِل گرما زامبی ها در شهر پرسه می زدند.
بله، زامبـــی! 
هُرم داغ هوا به صورت ها می خورد و چشم ها از فرط گرم بودن جمع و پوست چروک می شد. بدن ها از شدت گرما به طرز خمیده ای شل و ول روی زمین لول می خورد. دست های دراز در هوا تکان تکان داده می شد که به بطری آب برسند. لب هایشان از بی رنگی تو ذوق می زد و در چشم هایشان می شد عطش را دید. 
و اگر کمی Smartگونه نگاهت را به جای خلوتی که دید نداشت می انداختی می توانستی تشخیص دهی لااقل دو سه زامبی به جان یک بطری آب و یکی دو بسته چیپس و پفک افتاده اند!
به پارک که رسیدم جرات زامبی ها بیشتر شده بود و از آن جا که جاهای دنج بسیاری بود زامبی ها در ملاءعام به عشق بازی هم مشغول بودند. [با دهان باز] :O
البته که این مناظر جدید نبود اما برای یک خون آشام که برای چند روز به طور کلی در خانه مانده بود و جایی نرفته بود جالب بود. 
گرچه بعد از این که برگشتم از دماغم در آمده بود. گرمی هوا، بی آبی [که نه! من روزه نیستم ولی با شرمندگی زیاد روزه خوار چرا] و... تصمیم گرفتم از این پس گردش هایم را به ساعت 6:30 به بعد موکول کنم. 
کلی هم تو ذوقم خورد از جایی که فکر می کردم کلی غرفه های رنگی منگی به بهانۀ این ماه تو پارک برقرار شده ولی خبری هم نبود. 

2. خیلی رک به آقای الف Pm دادم: حالا چرا با من بدی؟!
انگار که در جلد یک دختربچۀ مهدکودکی فرو رفته بودم. بعدا که Pmم رسید و به میم گفتم کلی پشیمان شدم. یکم دیگر عصبی بودم Pm دنباله داری شامل: "مگر من مقصر مرگ کسی هستم که واسه من تیریپ میای؟!" ارسال می کردم و آن موقع دیگر می خواستم سر به تن خودم نباشد! 
البته که این اخیر برخوردهای آقای الف تا حدی موجه است. بالاخره هرچه نباشد داغ دیده ولی دلیل نمی شود هرچه می خواهد بگوید من هم دست به سینه سرم را به پائین بیاندازم که مثلا بنده خر هستم! متوجه منظور شما نمی شوم. 
مرد گنده یکم رعایت کن! :|
و رعایت هم کرد. Pm داد که نت مشکل دارد و من الان باید جایی بروم برگشتم در اسرع وقت با هم صحبت می کنیم.

3. با الف خیلی زیاد به تیپ و تاپ هم زدیم.
آنقدر که ارتباطمان به یک مو بند شده و این بار واقف شده ام بر این که زیاد مایل نیست نروم. گرچه حرف هایش چیز دیگری می گویند مهم تر احساس من است که این را می گوید و من نمی توانم احساسم را فریب بدهم.
شرح این که الان در این شرایط چه احساسی دارم سخت شده.