این که انتظار داشته باشید من ِ روانی بیایم به شما بگویم من یک روانی هستم و درست است که به روانی بودنم افتخار نمی کنم ولی شرمنده هم نیستم که گاهی بیش از حد معمول روانی بازی در می آورم، غیر قابل پیش بینی است.
اما این که من ِ روانی دست به سینه صاف صاف روبروی شما بایستم، ادای عاقل های دانشمند را دربیاورم و در حالی که خیره خیره به چشم های شما نگاه می کنم علنا بر پیشانی شما برچسب دیوانگی را بزنم دوصد برابر غیر قابل تحمل تر از اولی است. شاید که نه حتما چاشنی اش یک نوع پرروگی خالص است.
همین مسئلۀ نسبتا پیش پا افتاده در مورد عقده گشایی هم صدق می کند.